حدیث حسن تو عاشقترم کرد
ندیده آتشت خاکسترم کرد
توهستی هستی و بود و نبودم
غم هجرت چه خاکی بر سرم کرد
فدای چشم شهلای تو ساقی
که یادش همنشین با ساغرم کرد
به مویی بسته بود ایمان و دینم
خیال کفر زلفت کافرم کرد
کجایی ای گل زیبای هستی
بیا که دست هجران پرپرم کرد
ز بسکه دوختم دیده براهت
سرشکم گل نشان منظرم کرد
مس جان را نباشد کس خریدار
ببینم کی که چشمانت زرم کرد
چرا از داغ هجرانت ننالم
که یادت روز وشب دیده ترم کرد
ولای تو مرا کرده ولایی
که در این در غلام وچاکرم کرد
شدم همناله با کوه وبیابان
چو هجران رخت غم را در برم کرد
- پنج شنبه
- 27
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 16:9
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید ناصر ولائی زنجانی
ارسال دیدگاه