توکه از کوی یار آمده ای از دیارنگار آمده ای
توکه بوسیده ای زمقدم یار پس چرا اشکبار آمده ای
منکه ازکوی یار آمده ام همنفس با بهار آمده ام
دیده آمد دلم در آنجا ماند زان سبب اشکبار آمده ام
توکه رفتی حریم خلوت دوست شد نصیب تونیز دعوت دوست
میزبان تو بود حضرت دوست پس چرا داغدار آمده ای
منکه رفتم حریم خلوت یارقسمتم شد اگرچه دعوت یار
دیدم او را که داغ اکبر داشت زان سبب داغدار آمده ام
کربلا را تو دیده ای ای دوست ناله هارا شنیده ای ای دوست
تو به کامت رسیده ای ، ای دوست پس چرابی قرار آمده ای
قبر شش گوش یار را دیدم آستانش اگرچه بوسیدم
دل بریدن زیار مشکل بود زان سبب بی قرار آمده ام
تو که دیدی مزار اکبر را شبه یاد آور پیمبر را
داده ای بوسه خاک دلبر را ازچه اینگونه زار آمده ای
منکه دیدم مزار اکبر راآن گل پرپر پیمبر را
جای سالم نبود در تن اوگریه سر داده زار آمده ام
توچه دیدی بگوبگو بامن توبگواز صفای دشت و دمن
تو که گشتی میان آن گلشن زچه رو سوگوار آمده ای
دیدم آنجا حسین در خون بود چشم زینب زگریه جیهون بود
غصه ها از شمار بیرون بودزان سبب سوگوار آمده ام
به من از تلّ زینبیه بگو از رشادت ز صبر آن بانو
تو که مستی زبادة غم اواز چه اینک خمار آمده ای
من هنوز از می ولا مستم زنده با عشق زینبی هستم
آرزویم دمشق زینب بود چون ندیدم خمار آمده ام
آنزمانی که خیمه ها دیدی صحنه هایی که برملا دیدی
تو بگو هرچه کربلا دیدی توکه از آن دیار آمده ای
آتشی را به خیمه ها دیدم نالة یا حسین بشنیدم
خوشة غم زکربلا چیدم غرق غم زان دیار آمده ام
به من از صحنه های کوفه بگو مسجد کوفه و زخلوت او
از علی گو زخون گرفته وضوزچه رو دلفکار آمده ای
کوفه را دیده ام که ویران باد میزنم از غم علی فریاد
شد شهید و علی در آن جان داد با غم بی شمار آمده ام
تو بگو با ولائی دلخون که شد از هجر کربلا مجنون
که نشو بیش از این دگر محزون با دلت پیش یار آمده ای
منکه دلخونم از فراق حسین در جنونم ز اشتیاق حسین
کی رسد دست من به دامن یار روسیه سوی یار آمده ام
- دوشنبه
- 31
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 17:30
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید ناصر ولائی زنجانی
ارسال دیدگاه