بگو مادر بگو از سوز و سازت
مکن پنهان زمن سوز وگدازت
گرفتی از چه دستت را به پهلو
چرا بنشسته میخوانی نمازت
بگویم زینبم از سوز وسازم
بگویم بر تو از سوز وگدازم
شدم از ضرب در پهلو شکسته
نشسته زان سبب خوانم نمازم
شده روی تو مادر از چه نیلی
که زد بر صورت گل ضرب سیلی
چرا در بستر غم آرمیدی
بگو با من که در کوچه چه دیدی
تو ای زینب مرا آرام جانی
بگویم با تو از سوز نهانی
ُرخَم از ضرب سیلی گشت نیلی
چه گویم دخترم از دست ثانی
چرا اشک تو در چشمت نشسته
چرا گشتی چنین مجروح و خسته
چرا یکدست داری در قنوتت
مگر دست تو ای مادر شکسته
عزیزم زینبم ای دل شکسته
بلی دست مرا قنفذ شکسته
بگریم از غم مظلوم اوّل
که می بردند او را دست بسته
ببین مادر شده بابا چه دلگیر
نمی گیرد چرا بر دست شمشیر
بگو مادر که اسناد فدک کو
برای ما بگو مادر کمک کو
قباله دخترم شد پاره پاره
شد ه روی آورم غمها دوباره
شده ساکت برای حفظ اسلام
ندارد جز سکوتش هیچ چاره
شدی بر تیر غم مادر نشانه
شده بر تو چرا غمخانه خانه ؟
برایم مهربانم آرزو شد
زنی بر گیسویم یکبار شانه
تو ای زینب عزیز و جان زهرا
دگر دستم نمی آید به بالا
پس از من مهربان ای دختر من
زند شانه به گیسوی تو بابا
بگو مادر چرا قامت کمانی
چرا خسته شدی از زندگانی
چرا گویی خدا عجّل وفاتی
کنی ترک جهان را در جوانی
مرا جور زمانه پیر کرده
ز دنیا مادرت را سیر کرده
شده خانه نشین آن مرد میدان
مرا غمهای او دلگیر کرده
چرا خون می چکد از سینة تو
شکسته قلب چون آئینه تو
که داده بر تو مادر رنج و آزار ؟
که شد باعث شوی این گونه بیمار ؟
شکسته درگهم از جور و کینه
چکد خون دلم زانرو ز سینه
به عمرِ خویش دیدم رنج بسیار
شدم از دست ثانی زار و بیمار
بگو مادر به من حرف دلت را
به من بسپار بار مشکلت را
که زد آتش به خرمن حاصلت را
گرفت از تو که شمع محفلت را ؟
عزیزم مانده در دل داغ محسن
مرا شد سخت مشکل داغ محسن
چه گویم بر تو از داغ دل خویش
چه کرده با من این قوم بد اندیش
به دستت مادرم پیراهن کیست ؟
سبب بر گریه ات از دیدنش چیست ؟
چرا گویی حسین مادر فدایت ؟
چرا گویی بمیرم من برایت ؟
چه گویم بر تو زینب زان مصیبت
میان کربلا در دشت محنت
شود بر تو نمایان روز محشر
به هنگام وداعت با برادر
به تو رو می کند دریایی از غم
گلویش را ببوس آن آخرین دَم
بده پیراهنش را تا بپوشد
از آن تن پیش از آنکه خون بجوشد
ولایی بس کن این آه ونوا را
که سازد خون دل درد آشنا را
مگو زینب چه ها دیده خدا را
بخواه امشب برات کربلا را
- چهارشنبه
- 2
- تیر
- 1400
- ساعت
- 11:11
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید ناصر ولائی زنجانی
ارسال دیدگاه