ای جان من توپدر ، از تو خبر ،که آورد برما
چشمانم شام وسحر ، مانده به در ، کی آیی ای بابا
امید من بابا ، منم من آن تنها ، ازاین سفر دیگر
به پیش من باز آ
بیا بابا ، بیا بابا ، فدای چشمانت
امید من ، عزیز من ، رقیّه قربانت
زیبا ای دختر من ، دلبر من ، چه خواهی از بابا
قربان چشم تو من، گوهر من ، که مانده ای تنها
رقیّه ای جانم ، غم تو می دانم ، زچشم تو غم را
همیشه می خوانم
رقیه ّ جان ، رقیّه جان ، فدای چشمانت
سر خونین ، شود امشب ، انیس و مهمانت
با یادت ای گل من، ای مه من، سحر کنم شب را
بشکسته بال و پرم، بی خبرم ، کجایی ای بابا
تویی به دل نورم ، من از تو مهجورم
بسوزم از این غم، چرا ز تو دورم
بیا با با، بیا بابا، فدای چشمانت
عزیز دل امید من رقیّه قربانت
هستی تو نو گل من ، بلبل من سه سالهء زیبا
ای پرپر غنچهء من، دلبر من، عزیزهء زهرا
عزیز جان من، مشو دگر غمگین
بود غمت ای جان، برای من سنگین
رقیّه جان رقیّه جان فدای چشمانت
سر خونین شود امشب انیس و مهمانت
- چهارشنبه
- 2
- تیر
- 1400
- ساعت
- 11:43
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید ناصر ولائی زنجانی
ارسال دیدگاه