• یکشنبه 9 اردیبهشت 03


اشعار شهادت امام حسن (ع) ( باز هم زائر سپیده شدم )

1229

باز هم زائر سپیده شدم

در حوالی عشق دیده شدم

مرده بودم و با نگاه شما

مثل روحی به تن دمیده شدم

تا بیایم مرا صدا زده ای

نام من گفتی و شنیده شدم

از قدم های با طراوت تو

مثل باران شدم چکیده شدم

میوه ی کال شاخه ای بودم

که به لطف شما رسیده شدم

تا به بار آمدم مرا کندی

با دو دستی کریم چیده شدم

 

تو مرا از خودم جدا کردی

و برای خودت سوا کردی

 

مثل باران همیشه می باری

با قدومت بهار می آری

در کویر دلم بگو آیا

دانه عشق خود نمی کاری

طعم لبهای توچه شیرین است

بسکه زیبایی و نمک داری

تا که بر هر غریبه رو نزنم

دست خالی مرا نمیذاری

منهم از راه دور آمده ام

می دهی این غریبه را یاری

تشنه لطف جام دست توام

دعوتم می کنی به افطاری

 

مستی وباده هِی چه میچسبد

وقت افطار مِی چه میچسبد

 

ما به لطف شما غزل داریم

عشق را با تو لم یزل داریم

حرفت آمد که ناگهان دیدیم

روی لبهای خود عسل داریم

تا که حرف کریم می آید

از کرامات تو مثل داریم

از کسی جز خدا نمی ترسیم

چون که شیرافکن جمل داریم

سر زیبایی تو با یوسف

بین اشعارمان جدل داریم

مثل تو نیست ورنه صد یوسف

در همین جا ، همین بغل داریم

 

هرکسی عاشق تو آقا شد

رنگ لیلا گرفت و زیبا شد

 

ای به لبهای من ترانه حسن

بهترین حس عاشقانه حسن

تا که نام تو را به لب بردم

در دلم زد گلی جوانه حسن

پرتوی از جمال تو کرده

رخنه در عمق هرکرانه حسن

کوچه ها را ببین که بند آمد

منشین پشت درب خانه حسن

مزنی شانه گیسویت که دلم

کرده در زلفت آشیانه حسن

تا به دست آورم دل زهرا

روضه ات را کنم بهانه حسن

 

صلح تو شد پیام عاشورا

ابتدای قیام عاشورا

 

ای تمام سخا و جود خدا

اکرم الاکرمین اکرمنا

با هزاران امید آمده ام

دست خالی ردم مکن آقا

ماه کامل شد از همان روزی

که شما آمدی در این دنیا

بخدا کم نمی شود از تو

قدمی رنجه کن به محفل ما

خواب دیدم مدینه آمده ایم

تا بگیریم اجازه از زهرا

که برایت حرم درست کنیم

مثل مشهد شبیه کرب و بلا

 

تا که گردیم سائل خانت

ای فدای مزار ویرانت

 

ای فقط ناله ای صدای اشک

ای وجود تو مبتلای اشک

گیسوانت سپید شد آقا

پیکرت آب شد به پای اشک

حرف من نیست فضه میگوید

بین خانه تویی خدای اشک

قتل تو بین کوچه ها رخ داد

زهر یارت شده دوای اشک

شب جشن است پس چرا گریه

تو بگو پاسخ چرای اشک

چقدر گریه میکنی آقا

روضه ات را بخوان به جای اشک

 

ماجرایی که زود پیرت کرد

آنچه از زندگیت سیرت کرد

 

چه بگویم از آن گل پرپر

چه بگویم ز داغ نیلوفر

چه بگویم سیاه شد روزم

اول کودکی شدم مضطر

حرف من خاطرات یک لحظه است

لحظه ای که نبود از آن بدتر

ایستادم به پنجه پایم

تا کنم روبروش سینه سپر

مثل طوفانی از سرم رد شد

دست او بود و صورت مادر

ناگهان دیدمش زمین خوردو

کاری از دست من نیامد بر

بعد آن غصه بود و خون جگر

دیدن روی قاتل مادر

مهدي ميري

  • شنبه
  • 9
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 13:7
  • نوشته شده توسط
  • عفاف

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران