باز کردم دفتر شعرم و دیدم می گریست
هم زمین هم آسمان با او دمادم می گریست
تا قلم برداشتم دیدم قلم هم می گریست
نه قلم حتی تمام واژه هایم می گریست
بامدد از نام او آغاز کردم شعرخود
سطر اول با خطی خوانا نوشتم "می گریست"
×××
حضرت خون خدا پایین پایت انبیا
از قبیل نوح و ابراهیم و آدم می گریست
تا دوباره جان بگیرد در هوای روضه ات
بی تکبر می نشست عیسی بن مریم می گریست
پای مشک پاره ی آب آور مجروح تان
سلسبیل و کوثر و امثال زمزم می گریست
نه صفا و مروه و مشعر که حتی کعبه هم
از مصیبات شهنشاه محرم می گریست
مادری محزون و خسته با دلی زار و حزین
گوشه ی گودال مقتل با قدی خم می گریست
آه...بافرقی شکسته ابروانی غرق خون
آری آن آقای مظلوم دو عالم می گریست
مثل یک ابر بهاران در غم عظمای تو
حضرت احمد رسول الله خاتم می گریست
ساکنان آسمان خون گریه میکردند وبس
در عزایت یاحسین حتی خدا هم می گریست
روز محشر شک ندارم من که حسرت میخورد
هرکه در دنیا برای روضه تان کم می گریست
شاعر: علیرضا خاکساری
- شنبه
- 9
- دی
- 1391
- ساعت
- 14:8
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه