روی تو را ز چشمه ی نور آفریده اند
لعل تو، از شراب طهور آفریده اند
خورشید هم به روشنی طلعت تو نیست
آئینه ی تو را ز بلور آفریده اند
پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش
خورشید را برای ظهور آفریده اند
خیل ملک ز خاک در آستان تو
مشتی گرفته، پیکر حور آفریده اند
عمری اسیر هجر تو بود و فغان نکرد
بنگر دل مرا چه صبور آفریده اند
از نام دلربای تو همّت گرفته اند
تا برج آخرین شهور آفریده اند
عشّاق را به کوی وصال تو ره نبود
این راه دور را به مرور آفریده اند
"پروانه" را در آتش هجران خود مسوز
کو را برای درک حضور آفریده اند
شاعر:محمدعلی مجاهدی
- شنبه
- 9
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه