مهدیا محتاج غمخوارم بیا
بی کسم آشفته افکارم بیا
تاجدار کشور عدل و _ و داد
انتظار مقدمت دارم بیا
در هوای حسرت سرو قدت
چشم بر در دیده خونبارم بیا
گام نِه بر دیدگان خسته ام
ای همای بخت بیدارم بیا
عمر پایان شد ندیدم روی تو
آخر ای شمع شب تارم بیا
در جوانی پیر گشتم از غمت
باز دردت را خریدارم بیا
محتسب از شهر می راند مرا
عاشق رسوای بازارم بیا
وصل جان بخشت دلا حاصل نشد
تا ببینی مرد ایثارم بیا
شهریار شهر عشق و منزلت
ای دل و دلبند و دلدارم بیا
اهرمن در عرصه غوغا می کند
ناگران از کید اشرارم بیا
بس که نا امن است این دار فنا
از جهان تیره بیزارم بیا
کاسه ی صبرم دگر لبریز شد
بی سر و سامان این دارم بیا
اهل ایمان را لئیمان می کشند
بنده پنهان پشت دیوارم بیا
مصلح عالم نظر کن سوی ما
ای طبیب عشق بیمارم بیا
چشم بر در می نشینم جمعه ها
از سحر تا شام تکرارم بیا
رهبر کل همه عالم شوی
باشد این پیوسته پندارم بیا
ما به امید تو جان می پروریم
پس کجائی ای هوادارم بیا
پرده بر گیر از رخت پیدا شوی
مدّعی را گو پدیدارم بیا
شمع راهت ماه نور افشان شود
شمس گوید من تو را خوارم بیا
می زند فریاد زهرا(س) از بقیع
ای پسر من مادر زارم بیا
زخم بازوهای خود دارم هنوز
مؤمنی بر صدق گفتارم بیا
بر رخم جای کبودی مانده است
شاکی از ثانی اشرارم بیا
محسنم خوابیده در آغوش من
دست روی زخم مسمارم بیا
دوستداران و عزاداران ما
اشکبار از حال غمبارم بیا
سالها باشد غم ما می خورند
با نوای من گنهکارم بیا
غم مخور هرگز "صفا" روز معاد
گو که من خدّام اطهارم بیا
- دوشنبه
- 4
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 11:55
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج ناصر تبسمی اردبیلی
ارسال دیدگاه