ای علمــــدار سپاه کــــربلا
ساقـــی لــب تشنه آلعــبا
منـبع جـود وکـرم بحر سخـا
ســرو بی مثل گلــستان وفا
بی بنـین ام البیــنم ازجگــر
گشته جـاری بـررخ زردم دما
طائـری بشکـسته بالم سالها
زین غم هجــران کنم آه ونوا
قـامتم شدخم زانـدوه ومحن
مونسم وامحنـتا صبـح ومسا
مانده بر در دیـده خونبـار من
تادمی بیند عــزیز جــان تـُرا
من که از داغ فـراغت سوختم
اینـک ای جـانا مرا لـطفی نما
روزهـا چون نی نوایم را شنیـد
درگلــستان بقیـع ارض و سما
زینــبم می گفت دردشت بـلا
جـان خودرا فـدیه کردی بر وِلا
روسفـیدم کــرده ای درمحضر
حضرت خاتون محشر مرحبــا
بافغان وناله بر تو میگریسست
آن عــزیـز حضرت خیـرالنـسا
رنـج ومحنت آه ونالـه سهم او
ارمغـانش زین سفر سوزوبـُـکا
از دیــار کـربـلا شد سهـم من
مشگ پـاره پـاره و خونین لوا
کوکب عمرم کند اینــک افـُول
آرزوی قلــب بیمــارم بیـــا
بـرمن و بر حـال زارم نالـه ها
با(جوانـی) می کند اهـل عـزا
- دوشنبه
- 11
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:3
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
موسی جوانی تبریزی
ارسال دیدگاه