گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت
گاهگاهی دست را بر دیده ی کم سو گذاشت
گاه می پیچید از دردِ زیاد و ناله کرد..
گاه می لرزید و دستش روی پهلو گذاشت
گاه از سوزِ عطش فریاد می زد العطش
گاه بر دیوارِ حجره..بی تکّلف رو گذاشت
در میانِ حجره ی در بسته شد مثلِ حسین
یا حسینی گفت و روی گونه هایش جو گذاشت
گاه می گفت از سُویدای دلش یا فاطمه
گوشه ای رفته دو دستش را روی بازو گذاشت
این جوان نورِ دو چشمانِ علی موسی الرضاست
غصّه ها در میانِ سینه ی خود تو گذاشت
گریه کن در این مصیبت با تمامیّ ِ وجود
گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:10
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه