از باده عشق دست ما داد حسن
هرگز نرود از دل و از یاد حسن
ما خانه خرابان سر کوی توایم
ای دم همه دم خانه ات آباد حسن
با دست تهی بر تو پناه آوردیم
غیر از تو به ما نداده امداد حسن
از روز ازل عشق تو در سینه ی ماست
ما را حسنی مادرمان زاد حسن
وقتی که اسیر غصه و درد و غمیم
گوییم حسن که دل شود شاد حسن
از لحظه ی آشنایی ما با تو
گشتیم ز هفت دولت آزاد حسن
روزی که حرم دار شدی می بندیم
دل را به دلِ پنجره فولاد حسن
از صحن کرم به گنبدت زل بزنیم
صحن تو شود صحن گوهرشاد حسن
ما رعیت عشقیم و تو عشقی جانا
سلطانی و سلطان به سلامت بادا...
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:15
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه