از کراماتِ تو این بس نوکری داری چو من
وز عنایاتِ تو این بس..قنبری داری چو من
خوب های درگهت خیلی فراوانند حسین
بینِ آنها..مبتلای کمتری داری چو من
درد سازم برای محضرِ شاهانه ات..
روسیاهم..روسیاهِ دیگری داری چو من
ای قتیلِ گریه ها!..رخصت بده گریان شوم
در میانِ گریه کُن ها..ساغری داری چو من
می شوم طوفانی و در روضه ها سر می روم
در محافل ای عجب چشمِ تری داری چو من
مطمئنی آخرش حُر می شوم در این حریم؟
با نگاهِ توست که خاکِ دری داری چو من
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 12:45
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه