تلّی از سنگ ست روی پیکرت ای وای من
تو به ..رو افتاده ای کو پس سرت ای وای من
بازهم با من تکلّم کن ولی از حنجره..
بوسه ای برداشتم از حنجرت ای وای من
مثلِ لاله زخمهایت واشده شیب الخضیب
مرهمی حالا ندارد خواهرت ای وای من
دستهای زخمی ام زخمی تر از جسمِ تواند
یاری ام کن با دمِ غم پرورت ای وای من
خواستم بردارمت بر روی دستانم نشد
این چنین مستاصلم اندر برت ای وای من
پخش شد در دشت با سُمّ ستوران..پیکرت
قتلگه شد جلوه گاهِ دیگرت ای وای من
می زنند با تازیانه..رفتنی هستم حسین
می روم سالارِ من از محضرت ای وای من
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 13:3
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه