دست و پا را گم نکن زینب خدا صبرت دهد
صبر کن خواهر..الهی مصطفا صبرت دهد
لرزه افتاده به دستانت کمی آرام باش
بر لبم دارم دعا خیرالنسا صبرت دهد
بعدِ من با لشگرِ غارت مواجه می شوی
حق تو را بادشمنان اشقیا صبرت دهد
بازوانت می شود خیلی کبود از ضربه ها
کاش یزدانت..میانِ ضربه ها صبرت دهد
(می شوی مانند زهرا مادرم یاسِ کبود)
(گاه می پرسی ز خود آخر گناهِ ما چه بود؟)
گوش کن زینب که این وادی یقین دارم مناست
آب و خاکش با دل و جانِ حسینت آشناست
وعده گاهِ ماست این وادی،محلّ ِ آخر است
لب فرو بنداز گله اینجا قرارم با خداست
رنجشِ بسیار می بینی تحمّل کن فقط
پرچمِ این نهضتِ عظما به دستانِ شماست
از چه لطمه می زنی ای مهربان همراهِ من
می دهم پاسخ سوالت را که اینجا کربلاست
(چند روزی بیشتر مهمان نباشم در برت)
(ای فدای اشک ها و سینه ی غم پرورت)
این همان جایی ست که آئینه ها را می کُشند
بینِ گودالِ وفا.. اندر وفا را می کُشند
این همان جایی است که ششماهه ام پر می کِشد
پیشِ چشمانِ خودن سرّ ِ دعا را می کُشند
ارباً ارباً می شود.. جسمِ علی اکبرم..
خواهرم..پیغمبر کرببلا را می کُشند
می شود دستانِ ساقی ام جدا از پیکرش
زاده ی امّ البنین..ماهِ لقا را می کُشند
(خواهرم آرام تر این کربلا کرببلاست)
(می شود روزی ببینی که سرم بر نیزه هاست)
- جمعه
- 15
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 18:18
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه