زمینه /زمزمه شب هفتم
مادر چی میشه آروم بگیری
آب نیست ندارم یه قطره شیری
داری روی دست من میمیری
رحمی کن به حال رباب. تو خیمه نیست قطره ای آب
میبینم و میمیرم رویه تو چه بی رنگه
گونه های کوچیکت جای ترک و چنگه
آخر بخدا مادر من رو زده ام به سقا
تلظی تو اصغر کنده دلمو از جا
واویلا واویلا
چشم همه مون لبریزه اشکه
چشمم به دودست ساقی و مشکه
قول عموجونت بلا شکه
خواب میدیدم من شادی تو. خواب دیدم من دامادی تو
اقتاده علم اصغر عموجونت تشنه جون داد
شرمنده ی قولی شد که عمو بِ هِ مون داد
قنداقتو میبندم مادر چرا میخندی ؟!
تشنه مگه نیستی تو آخر چرا میخندی؟!
واویلا واویلا
خیلی حرمله نامرده بابا
راه خیمه رو گم کرده بابا
روش نمیشه که برگرده بابا
سه شعبه بد جا نشسته . سرت رو دستم برگشته
دق میکنه میمیره ربابه میره از هوش
ببینه بریده شده سر تو گوش تا گوش
شد قنداقه ی خونیت واسه تو کفن اصغر
بابات میمونه اما اینجا بی کفن آخر
واویلا واویلا
عصر شد همگی با جبر اومدن
عصر شد همگی بی صبر اومدن
عصر شد واسه نبش قبر اومدن
نیزه پایین و بالا شد. تو دل رباب غوغا شد
فریاد کسی آخر صحرا رو گرفت یک دم
با خنده صدا میزد که من پیداش کردم
سر بس که کوچیک بودش رو نیزه ها واینستاد
چندباری روی خاکا از نیزه سرش افتاد
واویلا واویلا
- شنبه
- 16
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 11:1
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه