خواهر بيا که قصه ي دل مختصر کنم
آگه تو را ز سوزش زخم جگر کنم
زهري که داد همسر بيدادگر مرا
چندان امان نداد که شب را سحر کنم
طشتي بيار در برم اي قهرمان صبر
کز سوز زهر کينه تو را با خبر کنم
خواهر برو بگو به حسينم شتاب کن
کز اين ديار عزم ديار دگر کنم
مرگ از خداي خود طلبيدم که اي خدا
تا کي به روي قاتل مادر نظر کنم؟
از کوچه اي که مادر ما را کتک زدند
يارب روا مدار که ديگر گذر کنم
صبري دگر نمانده مرا تا که بيش از اين
با سوز دل نگاه به ديوار و در کنم؟
- دوشنبه
- 11
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:14
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه