طشت پر خون جگر ديدن مرا باور نبود
دست گلچين بشکند اين قدر گل پرپر نبود
کي گمان مي کردم از داغت بسوزد جان من؟
روبرو گشتن به اين غم باور خواهر نبود
پاي منبر مي نشستي مي شنيدي ناسزا
خون دل خوردن ز غلتيدن به خون کمتر نبود
ياد سوز سينه ي زهرا تو را از پا فکند
حاجتي ديگر به زهر و قاتل ديگر نبود
روي آرامش نديدي يک نفس در خانه ات
دشمن جان تو بود آن بي وفا، همسر نبود
بارها زهر جفا از پا در آوردت ولي
هيچ زهري کارگر چون نوبت آخر نبود
آب، آتش زد به جانت آنچنان کز بعد مرگ
از تن آتش گرفته غير خاکستر نبود
دست ظلمي پيکرت را تيرباران کرد، کاش
اين جسارت در کنار قبر پيغمبر نبود
«رستگارا» هر چه گشتم در گلستان بقيع
غير ياس سوخته، جز لاله ي پرپر نبود
شاعر:؟؟؟؟؟؟
- دوشنبه
- 11
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:32
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه