سال ها خون جگر خوردم کسي باور نداشت
سوخت در آتش وجودم گر چه خاکستر نداشت
بعد حيدر هيچ کس مظلم تر از من نبود
سوختم از غربت اما هيچ کس باور نداشت
کوله بار رنج و محنت روي دوشم بود و باز
هيچ دست دوستي باري ز دوشم بر نداشت
در تمام عمر خود غم ميهمانم بوده است
آخر اين مسکين به جز دل خانه اي ديگر نداشت
زير پيراهن«زره» کردم به تن از بي کسي
من همان سردار تنهايم که يک ياور نداشت
دشمن از دشمن نبيند آنچه من ديدم ز دوست
دوست را ديدم به دست خويش جز خنجر نداشت
گر جهان تاريک شد در پيش چشم روشنم
هيچ کس چون من خبر از داغ نيلوفر نداشت
يک چمن گل ريختم در راه محبوب دلم
لاله زار عشق، از اين لاله اي بهتر نداشت
سوختم آن گه که ديدم در کنار بسترم
زينب من لحظه اي چشم از رخ من بر نداشت
گر چه از داغم دل پروانه هايم سوخت ليک
هيچ شمعي چون حسينم ديدگان تر نداشت
تير بر تابوت من با خط سرخ خون نوشت
داستان درد و رنج و غربتم آخر نداشت
گر که از اهل وفايي گريه کن بر غربتم
چون تنم جا در کنار قبر پيغمبر نداشت
- دوشنبه
- 11
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:36
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه