شد ماه عزا میکشی از عمق دلت آه
شرمنده که از داغ دلت نیستم آگاه
می آمدی ایکاش به همراهِ محرّم
در بزم غریبانهٔ عشّاق؛ شبانگاه
حسرت به دلم مانده که یکروز بخوانم
در محضر تو یک دو سه خط روضهٔ کوتاه
هستی و نمی بینمت و کاش ببینم
آن لحظه که با شال عزا میرسی از راه
میسوزی و پا تا به سرت میشود آتش
می نوشی اگر جرعه ای از آب در این ماه
از جدّ غریبت به دلت مانده چه داغی
از مقتل و از خنجر و از ضربهٔ جانکاه
بیتابی از این غم که چرا آب ندادند؟
دادند به خوردش عطش ِ نیزهٔ ناگاه
بر صورتِ خود میزنی از داغ اسارت
از عمه که شد همسفرِ خولیِ گمراه
جانم به فدای تو صباحاً وَ مساعا
ای منتقم خون خدا آجرک الله!
#صلی_الله_علیک_یا_قتیل_العطشان
#یا_أباعبدالله_الحسین_علیه_السلام
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#میگیرم_ازدستان_تورزق_محرم_را
#مرضیه_عاطفی
┅─═ঊঈ?ঊঈ═─┅
@marziyehatefi
┅─═ঊঈ?ঊঈ═─┅
شرمنده که از داغ دلت نیستم آگاه
می آمدی ایکاش به همراهِ محرّم
در بزم غریبانهٔ عشّاق؛ شبانگاه
حسرت به دلم مانده که یکروز بخوانم
در محضر تو یک دو سه خط روضهٔ کوتاه
هستی و نمی بینمت و کاش ببینم
آن لحظه که با شال عزا میرسی از راه
میسوزی و پا تا به سرت میشود آتش
می نوشی اگر جرعه ای از آب در این ماه
از جدّ غریبت به دلت مانده چه داغی
از مقتل و از خنجر و از ضربهٔ جانکاه
بیتابی از این غم که چرا آب ندادند؟
دادند به خوردش عطش ِ نیزهٔ ناگاه
بر صورتِ خود میزنی از داغ اسارت
از عمه که شد همسفرِ خولیِ گمراه
جانم به فدای تو صباحاً وَ مساعا
ای منتقم خون خدا آجرک الله!
- دوشنبه
- 18
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 15:28
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه