دوش دیدم که ملائک به تماشاگه راز
جمله درسجده عشق اند به صدسوزوگداز
همه ازحضرت هو یکدله میپرسیدند
درجهان غیرشما هست مگرآینه ساز؟
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
وین چه نوریست که برخاسته از ملک حجاز
این بشرکیست که با خون گلوکرده وضو
مسلخ درد براوگشته مصلای نماز
دادپاسخ به ملائک شه ملک ملکوت
برتراز من به جهان نیست کسی بنده نواز
این حسین آینه داراست،درآئینه منم
غیرمن پیش کسی او نبرد دست نیاز
این همان عاشق مست ایست،درآغوش سیوف
میفروشدبمن اینگونه فقط عشوه و ناز
پیش اوتیرمنم،نیزه و شمشیرمنم
بهر آنست به لب شِکوِه نمی آردباز
عشق من نقش حسین است زصورتگری ام
پرده برداشتم اکنون ز سراپرده راز
معنی عشق همان است که اندر دل اوست
آفریننده منم،نورمن آب و گِل اوست
- چهارشنبه
- 20
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 21:29
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید تقی سیفی اردبیلی
ارسال دیدگاه