یا قاسم ابن الحسن
با شهد احلی من عسل، لبریز جام جان نمود
او جان خود آماده ی، دیدار باجانان نمود
آمد که گیرد از عمو، اذن جهاد خویش را
باران اشکش آمد و چشم عمو گریان نمود
با التماسش عاقبت اذن جهادش را گرفت
بی خود بود وبی زره، آهنگ آن میدان نمود
عازم برای جنگ شد، مه پاره ای از خیمه گه
با حسن روی خویشتن هردشمنی حیران نمود
ان تنکرونی خواند او،من قاسمم فرع الحسن
اصل ونسب را عرضه بر آن خلق بی ایمان نمود
با رزم قاسم زنده شد، یاد حسن در کربلا
شیر جمل باز آمد ودر کربلا طوفان نمود
وای از دمی که شد ندا،آه ای عمو فریاد رس
با این مدد خواهي خود، حال عمو ویران نمود
در زیر نعل اسبها، له شد تمام پیکرش
اینگونه جان خویش را، در راه دین قربان نمود
اندر کنار پیکرش آمد حسین فاطمه
با دیدن آن مه لقا، بس ناله وافغان نمود
خواباند نعش قاسمش، اندر کنار اکبرش
در دفراق ایندو را، اینگونه او درمان نمود
شعر:اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 23
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 19:23
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه