وامی گذارم تا سحر چشم ترم را
شاید ببینم بار دیگر مادرم را
این کوچه می داند که من تنهاترینم
این خانه می فهمد تمام باورم را
ای اشک ها ای ناله ها کارم تمام است
امشب اجل می گستراند بسترم را
باید به یاد روز عاشورا گذارم
بر خاک ها هنگام جان دادن سرم را
با یاد زهرا درد زهر از یاد من رفت
بر باد داده داغ او خاکسترم را
صفرای رنج مجتبی را وا گذارید
قاسم شکوفا می کند باغ و برم را
شیرین تر از جان ست این زهری که خوردم
خاموش کرد آتشفشان حنجرم را
ای زهر ممنون از تو بر زهرا رسیدم
پر کن دوباره از شراره ساغرم را
خواهر منال از غربتم، بارانی از تیر
تشییع خواهد کرد امشب پیکرم را
- دوشنبه
- 11
- دی
- 1391
- ساعت
- 21:57
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه