سرت رو پای شاه کربلا بود
دلت آواره پشت نیزه ها بود
درسته هیچ روزی کربلا نیست
ولی گودال تو در کوچه ها بود
نبرده همسرت بوی وفا رو
می گیره خواهرت خون لخته ها رو
به خاک می سپاره فردا دست عباس
به روی شونه تابوت بهارو
چرا خشکیده باغ منزل تو
چرا آتیش گرفته حاصل تو
زده لاله جوونه روی لبهات
چی آورده سر تو قاتل تو
فدای خیمه ی عمر کمونت
سفیده رنگ سیمای جوونت
پی درد دل تو بین کوچه
میون تشت خون دیدم نشونت
نهال قاسمت نوبر گرفته
برات دست دعا بر سر گرفته
دلش با دیدن رنگ کبودت
به یاد دستای حیدر گرفته
تو که دست کریمت سفره داره
چرا چشمات پر از ابر بهاره
زبعد ماجرای کوچه ی غم
پر آئینه از گرد و غباره
شکسته خرمت تابوت اما
نمی شد وا بشه دستای سقا
زچله تیر می اومد به شدت
صدای ناله بود و آه زهرا
کفن زخمی شده ای جان مادر
کشیده تیر از جسمت برادر
یل ام البنین طاقت نداره
ببینه قاسمت رو با چش تر
***روح الله عیوضی
- سه شنبه
- 12
- دی
- 1391
- ساعت
- 9:20
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه