ای كه خاك قدمت سرمۀچشم تر من
كن قدم رنجه بیا پای بنه بر سر من
خانه زاد توأم ای سرور اقلیم وجود
افتخار است بگویی تو اگر نوكر من
مرتضی از نجف آمد، تو هم از خیمه بیا
كن خلاص از غم حسرت دل غم پرورِ من
حسرتم بود نبود ام بنینم به كنار
مادرت فاطمه آمد عوض مادر من
رو به سوی تو و چشمم نگرانِ ره تو
دم مرگ است، بیا و بنشین در بر من
دستم افتاد و نگون گشت علم غرقه به خون
واژگون گشت ز مركب چو علم پیكر من
ای پناه همه مظلوم ز پا افتاده
وقت آن است كه دستی بكشی بر سر من
دستگیر همه وامانده، بیا دستم گیر
از ره لطف، فشان آب بر این آذر من
نگران توأم ای شاه كه جان بسپارم
خنجر قاتل دون آمده بر حنجر من
شاهبازت به كف كركس دون افتاده
دست تقدیر بر افكنده ز تن شهپر من
می نمودم به سوی خرگه سلطان پرواز
كوفیان گر ز ره كینه بكند پر من
بجز از دیدن وجه الله باقی رویت
آرزوی دگری نی به دل مضطر من
نام تو در لب و، بر خاك همی مالم رخ
می نویسد به زمین نام تو چشم تر من
دادن دست به عشقت چه لیاقت دارد
ای به قربان تو بشكسته سر ای سرور من
من (حسینی) نسبم، چشم به دست كرمت
خالی از قول اباطیل رود دفتر من
همه عمرم، به تو من گفته ام آقا، مولا
از ره لطف بگو نوكر من ، چاكر من
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سعدی زمان سیدرضا حسینی
ارسال دیدگاه