گفت کای دون پروران این شاه دین
ظل سبحان است در روی زمین
او چو قلب و دیگران اعضاستی
جملهء مخلوق را مولاستی
چترامکان سایه زن از خوان او
زور بازو هر چه هست از آن او
ریزش این ابر ازانعام اوست
چرخش این ارض از اکرام اوست
صنعت خلقت از او بر ما نصیب
ازچه رو از آب نالد این غریب
دخترانش ازعطش پژمرده شد
مثل گل دربوستان افسرده شد
ازعطش ای گمرهان شه را زبان
چوب خشگی را بماند دردهان
گیرم ای بی همتان کینه جو
نیست این مخلوق ازانعام او
نیست مولا نیست مولای شما؟
هرچه باشد هست مولای شما
شاهزاده اکبرش از پا فتاد
قاسمش ازخون حنا برکف نهاد
منخسف درخاک خون شد ماه او
عرش رحمن مضطرب ازآه او
ای خسان من پیک حق داورم
جرعه ی آبی باطفالش برم
نای نطقش نرم تر ازآب بود
کی اثر یابد دلی درخواب بود
میرزا عباس طارمی
متخلص به راضی
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه