پس از تو، جان برادر! چه رنج ها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ها که ندیدم
به سخت جانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را
به تن ز پنجه ی غم، جامه هر زمان بدریدم
چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی
هلال وار ز بار مصیبت تو، خمیدم
زدم به چوبه ی محمل سر، آن زمان که سر نی
به نوک نیزه ی خولی، سر چو ماه تو دیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنه ی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم
شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم
هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست
به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم
ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان!
که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم
ازین حکایت جان سوز، (جودیا) صف محشر
به نزد شاه شهیدان، شریک، هم چو شهیدم
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 23:13
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه