یک نفر عاشقانه می آمد، نفس کوچه ها معطر بود
	روی گلدسته ها اذان می ریخت ، زائری در افق شناور بود
	چند متری جلوتر آمد و بعد، رو به روی سپیده زانو زد
	در مقام ((رضا)) گرفت آرام ، ((شاهدِ)) ایستگاه آخر بود
	چشمهایش به سمت در چرخید ، با نگاه غریب گفت آقا
	اشک او دانه دانه می غلطید ، صاف و ساده شبیه مرمر بود
	دست و پایش هنوز می لرزید ،حس او را کسی نمی فهمید
	گنبد زردو صحن گوهرشاد.، محو دارالشفای خاور بود
	گفت آقا غریبه ام اینجا ، جان فرزند و مادرت زهرا
	زخم انگور داشت چشمانش ، رنگ و رویش شبیه ساغر بود
	از غریبی ِ ضامن آهو، بغض هفت آسمان ترک برداشت
	نم نمک قطره قطره می بارید ، چهره ی آسمان مکدر بود
	چشمهای زمین به سوز آمد ، پشت افلاک ،از غمش خم شد
	آنچه بر روزگار آمد از ، فهم و اداراک ها فراتر بود
	سالگرد شهادت آقا، پا برهنه نجیب و دریا زاد
	روبه دروازه های مشرق و نور، موجهایی پر از کبوتر بود
	شاعر : سید مهدی نژاد هاشمی
- سه شنبه
- 12
- دی
- 1391
- ساعت
- 15:8
- نوشته شده توسط
- سیده زینب فیض
- شاعر:
- 
                            سید مهدی نژاد هاشمی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه