در گلشنِ ما غنچه صبا را نشناسد
صد عُقده به دل، عقده گشا را نشناسد
هر لحظه دعا بر لب و دلبستهء اسباب
درمانده، ره و رسمِ دعا را نشناسد
در طوفِ حرم ، شیفتهء وسوسهء نفس
در قبله، ولی قبله نما را نشناسد
هر کس نشناسد رهِ سر منزلِ عشقت
سوگند خدا را که خدا را نشناسد
مائیم که مستوجبِ هجریم، و گر نه
او را نتوان گفت وفا را نشناسد
هر کس که خورد جرعه ای از ساغرِ لَعلَت
گر خضر بُوَد، آبِ بقا را نشناسد
ما ساخته با دردِ فراقیم و لیکن
با ما دلِ ما رسمِ مدارا نشناسد
دل شد چو مکدّر، رخِ جانان ننماید
آئینهء پُرگَرد صفا را نشناسد
رنجورِ غمِ عشقِ تو ، درد است دوایش
بیمارِ تو درمان و دوا نشناسد
مستیم به یادِ تو به هر بزم که هستیم
غفلت زده این حال و هوا را نشناسد
رو تافته از عزّ قناعت پیِ دنیا
راهِ حرمِ سلم و رضا را نشناسد
پرسید رهِ کعبه کدام است دلِ من
گمگشته رهِ کرب و بلا را نشناسد
گفتم به خیالِ رخِ جانان که چو (عابد)
آن را نشناسم که شما را نشناسد
- چهارشنبه
- 10
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد عابد
ارسال دیدگاه