دَم بِه دَم دَم از ولای مُرتضی باید زَدن
دست دِل در دامن آل عَبا باید زَدن
نَقش حُب خاندان بر لُوح جان باید نِگاشت
مُهر مِهر حِیدری بر دل چو ما باید زَدن
دَم مَزن با هر که او بیگانه باشد از علی
گر نفس خواهی زَدن با آشِنا باید زَدن
روبروی دوستان مُرتضی باید نَهاد
مُدعی را تیغ غِیرت بر قَفا باید زَدن
لافتی اِلا علی لاسیف اِلا ذُوالفَقار
این نفس را از سر صِدق و صَفا باید زَدن
در دو عالم چاردَه مَعصُوم را باید گزید
پَنج نُوبت بر در دولت سَرا باید زَدن
پیشوائی بایدت جُستن زِ اولاد رسول
پس قَدم مَردانه در راه خدا باید زَدن
گر بلائی آید از عِشق شَهید کربلا
عاشقانه آن بلا را مَرحَبا باید زَدن
هر درختی کو ندارد میوهٔ حُب علی
اَصل و فَرعَش چون قَلم سر تا به پا باید زَدن
دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست
بعد از آن دَم از وفای مُصطفی باید زَدن
سرخی روی موالی سِکه نام علی است
بر رُخ دنیا و دین چون پادشا باید زَدن
بی وِلای آن وَلی لاف از ولایت میزنی
لاف را باید که دانی از کجا باید زَدن
ما لوائی از ولای آن ولی اَفراشتیم
طَبل در زیر گلیم آخر چرا باید زَدن
بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید
خیمه در دارالسلام اولیا باید زَدن
- پنج شنبه
- 11
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 14:4
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
شاه نعمت الله ولی
ارسال دیدگاه