• پنج شنبه 1 آذر 03


آتش گرفته خیمه میسوخت پا به پایش

624

آتش گرفته خیمه میسوخت پا به پایش
خورشید شعله ور شد در آسمان برایش

زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند
‌زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش

دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک
هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش

در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار
در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش

یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد
با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش

میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا
از دست پیرمردی افتاد تا عصایش

یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک
آرام گریه میکرد با ذکر سجده هایش

یادِ محاسنی که خون می چکید از آن
یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش

لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه
لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش

تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت
یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش!

  • پنج شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:17
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران