باز عالم رُونق دیگر گرفت
کُون و امکان را صفا در بر گرفت
هر وَجَب از دامن صحرا و کوه
چون بهشت عَدن گردید از شکوه
جِلوه گر شد نَخل سَبز موسوی
چون دل سینا زِ نورِ معنوی
خانۀ موسی بن جعفر از شَرف
جنّت اعلاست گویی هر طـرف
عطر و گل می بارد از کاشانه اش
صَف به صَف آید مَلَک در خانه اش
امشب از باغ ولا گل چیدنی ست
خانۀ موسی بن جَعفر دیدنی ست
جَبرئیل اِستاده بر دَر، شادِمان
پرده برداری کند چون خادِمان
مُرغِ حقّ بُلبُل زَبانی میکند
با تَرنّم شادمانی میکند
زُهره سر داده مبارک باد را
تَهنیت میگوید این میلاد را
می نوازد پرده ها در گوش رُود
با نوای رُود میخواند سُرود
کودکی امشب به عالم پا نَهاد
کودکی روشن دل و روشن نَهاد
از وجودش کُون و اِمکان جان گرفت
رنگ عزّت عالمِ اِمکان گرفت
کودکی چشم و چراغ خاندان
نوگل شاداب باغ خاندان
حضرت موسی بن جعفر را خدا
دختری داد از رَه لطف و عَطا
وَه چه دختر، دختر حُورا سِرشت
وَه چه دختر، رَشک حُورانِ بِهشت
وَه چه دختر آیتِ صبح اَزَل
مَظهر لطف خدای لَم یَزل
وَه چه دختر شارح عِلم یَقین
باب عِلم اوّلین و آخرین
وَه چه دختر، دختر خَتم رُسُل
سبطی از اِسباط آن سُلطان کل
وَه چه دختر نخل بستان علی
لالهء سُرخ گُلستان علی
وَه چه دختر دختر سلطان دین
پرتوی از آفتاب هفتمین
وَه چه دختر، دختری صاحب کمال
فاطمه، معصومه ای زَهرا جَلال
گوهر گنجینهء سِلم و رضا
خواهر سُلطان دین، موسی اَلرِضا
کز وجودش خاکدان جَنّت شده
خاک پاکش، درگه رَحمت شده
هرکه در قم بوسه بر خاکش زند
بر کف پا، بوسه اَفلاّکش زند
هر کسی زوّار این بانو شود
روز محشر همدمش یا هُو شود
درگه معصومه باغ جَنّت است
آستانش بارگاه رَحمت است
هر که زوّارش شود گر هفت بار
گویی اش رفته به حَج کِردگار
پایهء رفعت چنان باشد بلند
زایرش از لطف گردد اَرجمند
کیست چون معصومه در راه وِلا
سر گذارد در دیار اِبتلا
در سر عشق برادر جان دهد
امتحان در وادی جانان دهد
کیست چون معصومه، تنها و غریب
بار بندد از وطن سوی حبیب
کیست چون معصومه از شهر و دیار
دست بر دارد زِ شوق وصل یار
کیست چون معصومه از سلم و رضا
گردد آخر کشتهء عشق رضا
آل هاشم در جهان از مرد و زن
جملگی شیرند، شیر ذُوالمَنن
گر گواهی زین حَدیثم خواستی
شاهد من، زینب کُبراستی
کز وفا این شیر زن در کربلا
با برادر یار شد در هر بلا
در کف اخلاص، زینب جان گذاشت
عاشقانه پای در میدان گذاشت
عاقبت معصومه هم از جان گذشت
همچو زینب از سر و سامان گذشت
لب به غم (شبخیز) از این دم وا مکن
روز شادی باب ماتم وا مکن
گر به حقّ از اُمت پیغمبریم
از تبّری و توّلی نگذریم
- شنبه
- 13
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه