به رنج و حسرت و دردم دچار یا زهرا
زِ پا فکنده مرا روزگار یا زهرا
مگر گره تو گشایی زِ کار یا زهرا
به رحمت توام امّیدوار یا زهرا
مرا مکن به خودم واگذار یا زهرا
منم زِ حلقهء یاران خود جدا مانده
زِ کاروان شهیدان عشق جا مانده
اَسیر غربت و در کنج انزوا مانده
عنایتی، که چنین پا شکسته، وا مانده
نباشم از شهدا شرم سار یا زهرا
نگویم این که تو را نوکری وفا دارم
و یا سخنور و مداح آل اطهارم
و یا به رحمت و اکرامتان سزاوارم
ولی زِ داغِ حسینِ تو دیده ای دارم
که بارد اشک چو ابر بهار یا زهرا
به هر مصیبت و هر ماجرا گریسته ام
به یاد تشنه لبِ کربلا گریسته ام
زِ کودکی زده ام سینه، یا گریسته ام
همیشه سوخته ام، سالها گریسته ام
که بر حسین توام سوگوار یا زهرا
زِ داغ کرببلا صبح و شام گریه کنم
از این جراحت بی التیام گریه کنم
زِ خصم تا نکشم اِنتقام گریه کنم
در انتظار ظهور امام گریه کنم
کجا به سر رسد این انتظار یا زهرا
از آن حماسه که زینب رقم زد از گفتار
به کاخ شام در افتاد اضطراب و شرار
چنان حماسه که هرگز نمی شود تکرار
ولی اسارت او قصه ایست محنت بار
که آتشم زده بر پود و تار یا زهرا
امام کشته شد و خیمه ها به غارت رفت
شکوه عصمت خورشید بر اِسارت رفت
چه ها به پردگیان از غم و مرارت رفت
بر این حکایت جانسوز اگر اشارت رفت
گرفت گریه زِ من اختیار یا زهرا
کجا زِ خال و خط و بلبل و چمن گویم
من از حسین و شهیدان بی کفن گویم
به ناله آیم و از غربت حسن گویم
اگر نه از تو و از آل تو سخن گویم
زِ شاعری ست مرا ننگ و عار یا زهرا
من از حکایت دیوار و در خبر دارم
چرا فغان نکنم، تیغ در جگر دارم
شگفت نیست که پیوسته چشم تر دارم
دلی چو کاغذ پیچیده در شرر دارم
از آن ندارم یک دم قرار یا زهرا
هجوم شعله بر آن آستانه ما را سوخت
زبانهء خبرِ تازیانه ما را سوخت
حدیث غربت و دفن شبانه ما را سوخت
زِ بینشانی تو هر نشانه ما را سوخت
که هست دیدهء ما اشکبار یا زهرا
دگر حکایت دیوار و در نمیگویم
سخن زِ فاجعهء شعله ور نمیگویم
به هیچکس سخنی زان خبر نمیگویم
به کوه نیز از این غم دگر نمیگویم
که ترسم آب شود از شرار یا زهرا
بر آن که اهل تماشا زِ چشم جان باشد
هر آینه زِ تو ای بینشان، نشان باشد
تو آفتابی و جای تو آسمان باشد
شکوه تربت تو در زمین نهان باشد
که دین زِ کفر شود آشکار یا زهرا
هر آن کسی که شود از حریم مهرت دور
رسد به قلب سیاهی، به قعر جهل و غرور
تو نورِ نوری و خورشید از تو دارد نور
کند زِ نسل تو چون آخرین ستاره ظُهور
سحر شود دگر این شام تار یا زهرا
اگر اراده کنی، شمع آفتاب شود
نظر به خاک کنی گر، طلای ناب شود
دعای همچو منی نیز مستجاب شود
بر این شکستهء بیچاره فتح باب شود
تویی حبیبهء پروردگار یا زهرا
منافقان مسلمان نمای کافر کیش
ستم کنند بر این غم کشیده بیش از پیش
نمی کشم نفسی بیملال و بی تشویش
نمیتوانم دیگر صبوری از این بیش
مرا رها کن از این گیر و دار یا زهرا
نه گل، که برگ خزان دیدهء بهار توام
زِ شیعیان حقیر و گناهکار توام
محبّ آل تو و تیره و تبار توام
هزار شکر خدا را که دوستدار توام
به دوستدار توام دوستدار یا زهرا
بر آستانهء تو گر نه خاکِ در باشم
غبار ننگ بر آیینهء هنر باشم
گدای دولت تزویر و زور و زر باشم
دگر چه میطلبم از خدا، اگر باشم
در آستان تو خدمت گزار یا زهرا
اگر چه عمر گذشت و سپید شد مویم
ولی نیافته ام گوهری که میجویم
زِ پا فتاده، سر افکنده و سیه رویم
بجز تو حاجت دل با کسی نمیگویم
عنایتی، که شوم رستگار یا زهرا
خوشا به جمع شهیدان بینشان برسم
برآیم از برهوت و به گلستان برسم
از این قفس به حضور فرشتگان برسم
بگیر دست مرا تا به آسمان برسم
به حقّ حیدر گردون سوار یا زهرا
- شنبه
- 13
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 17:57
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
جلال محمدی تبریزی
ارسال دیدگاه