• دوشنبه 3 دی 03


امان نامه -(به سر باز دارم هوای دگر)

537

به سر باز دارم هوای دگر
پرد مرغ روحم به جای دگر

ندا آید از خامه پر نوا 
گذر کن سوی عرصه کربلا

بیابان پر از داد و شور شر است
همانا که هنگامه محشر است

بر آن دشت هی لشکر آید فرود 
کند مرد جنگی به هر دم ورود

همه غرق آهن همه کینه خواه 
همه دشمن حقّ همه دین تباه

همه دشمن ملک و مال علی 
همه تشنه خون آل علی

چو زجز و چو خولی چوشمر و سنان 
گرفته به کف آب داده سنان

به سرداری ابن سعد عنید
فرستاده بی حَد لشکر یزید

به سرعت دوان و دمان آمدند
به قتل امام زمان آمدند

جهان آفرین تا جهان آفرید
چنین بی حیایی نیاید پدید

ندید است چشم جهان خراب
به مهمان خود کس کند مَنع آب

نویسد کسی نامه دعوت کند 
 به مهمان چنین هَتک حَرمت کند

ندیدم کسی این چنین رای و کیش
کند میزبان قصد مهمان خویش

که مهمان خود را کُشد تشنه لب 
که کُشتند آن فرقه بی ادب

به دل ها بسی کینه ها داشتند
بسا این عمل نیک پنداشتند

همه دین و ایمان زِ کف داده بود
همه بر قتال شه آماده بود

ولی آن سپه را به دل بیم بود
دل جنگجویان به دو نیم بود

همه ترس از اَشجَع ناس داشت 
 همه بیم از تیغ عباس داشت

به مردانگی گر کند قد علم
نماند زِ لشکر بپا یک علم

یکی گفت این ثانی حیدر است
یکی گفت به میدان کین اژدر است

یکی گفت گر تیغ گیرد به کف
نماند بجا دست و تیپ و نه صف

اگر آن نباشد میان سِپه
کنیم این سِپه را به زودی تَبه

چنین گفت شمرِ ستمکار دون
من اکنون زِ لشکر در آرم برون

به صد دام تزویر و افسون کنم
زِ اُردوی آن شاه بیرون کنم

روم وعده جاه و غزّت دهم
نوید امید و ریاست دهم

بیامد به مکر و فسون آن لعین
به نزدیک خرگاه سلطان دین

کنارِ خیامِ امامِ اَنام
چو ایستاد آن شوم و بی ننگ و نام

مخاطب نمود اَشجَع ناس را
 رشید و هنر پرور عباس را

به نزدیک شمر آمد آن خوش کلام 
 قَمر شد مُقابل به ابر ظُلام

پس آنگه بگفت آن لعین عنید 
که ای نامدار و شجاع و رشید

دریغا از این جلوهء روی تو
دریغا از این زور و بازوی تو

دریغا از این قد دلجوی تو
دریغا از این زور و نیروی تو

امان نامه دارم زِ میرم برات
که یابی از این ورطه راه نجات

تو هستی مرا هم قبیله از آن
نمی خواهمی مرگ تو بی گمان

که حیف است این قامت اُفتد به خاک
شود چون تو یک شیر جنگی هلاک

چنین پاسخی داد آن پنجه شیر
مرا نیست غیر از حسینم امیر

امیری حسین و نعم الّامیر
بدور ای سمتکار شوم و شریر

تو ای ناخدای یم کربلا
رضای خدا را تو گفتی بلا

به (شانی) کرامت نما از کرم
سرايد رثای شما اين رقم

  • یکشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:9
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران