گل نیست آن گلی که بشر پَرویده است
اینست گل که لطفِ خدا آفریده است
از دیدنِ گلی که ندیدست مثل او
امروز هوش از سرِ دنیا پَریده است
داریم آفتابِ زمینی در آسمان
امروز آفتاب چه بیجا دَمیده است
واضح بگویمت قلم مُعجز آفریت
اعجاز کرده طلعتِ زهرا کشیده است
آن طلعتی که دَم به دَم از شوقِ دیدنش
در سینه قلبِ علت خلقت تَپیده است
دادست رَشک صد پسر اَیزد به یک پدر
جُبران طَعنه ای که زِ دونان شنیده است
هر یاوه گو زِ شرم چنین آیتی بزرگ
چیزی بهانه کرده به کُنجی خَزیده است
از کشتِ لافهای خود آن قومِ لاف زن
چیزی به غیر خار مَذَلت نَچیده است
زهرا هر آنچه حُسن به بازار عِشق بود
یک جا به اعتبارِ لیاقت خریده است
بر گشته نا امید سر انجام هر که او
با صد امید در پی وَصلش دُویده است
وَصلش نه خلعتیست که زیبد به هر قدی
آنرا فلک به قامتِ مُولا بُریده است
نازم به انتخابِ خدائی که بهر او
نایاب همسری چو علی برگُزیده است
نام آورانِ عشق و وفا را کنار هم
دست خدای عشق عَجب خوب چیده است
زیباترین تقارونِ تاریخ را نگر
کوثر بدستِ ساقی کوثر رسیده است
خود را به راه عشق علی می برد زیاد
در زَن چنین وِلا به خدا کس ندیده است
از سینه خَدیجه کُبری به جای شیر
زهرا به راستی که وِلایت مَکیده است
دلبر به با وفایی زهرا در این جهان
والله کس نه دیده و نه کس شنیده است
زهرا فقط زِ خویش نه ای (کامران) بُرید
او بهر یار از همه عالم بُریده است
- دوشنبه
- 15
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 22:56
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه