• جمعه 2 آذر 03


در مدح و منقبت حضرت علی(ع) و حضرت محمد(ص) -(ثنا و حمد سزای خدای واحد و یکتا)

488

ثنا و حمد سزای خدای واحد و یکتا
مرید و مُدرک و قیّوم و فرد و حَیّ و توانا

قدیم و لَم یَزل است و قویّ و قادر و قاهر
علیم بی بدل است و بصیر و ابصر و بینا

حکیم و حاکم و عادل حلیم و فاضل و واصل
کریم و باسط و باذل غنیّ و مغنی و اغنا

عظیم و اعظم و اکرم رحیم و راحم و اَرحم
خدای عالم و آدم خبیر و عالم و دانا

هواللّطیفُ خبیرٌ هوالسّمیعُ بصیرٌ
هوالمغیثُ مجیرٌ هوالعلیُّ کبیرا

مقدّری که زِ ترکیب کاف و نون کفائی
دو کون هر چه در او از دو حرف کرد هویدا

زِ کار خانهء ابداع نقش کلک بدیعش
کشید خط وجود از عدم به خلقت اشیا

سرشت طینت آدم زِ خاک از ره حِکمت
ظهور جلوهء حسن و جمال داد به حوّا

لباس احسن تقویم داشت در بر انسان
بسلک نوع بشر داد شکل و هیئت زیبا

یگانه کَنز زِ آثار صنع اوست دلیلی
مدار سیر فلک با سکون مرکز غَبرا

زِ صنع کامله اش بی ستون سرادق گردون
ستاره چرخ معلّق زِ قدرتش شده برپا

به روی خاک به گسترد فرش خاک نسیم ش
عنایت و کرمش چون وزید بر رُخ دریا

میان صورت اضداد اتّباع ضروری
به صبح شام مقابل به روز ظلمت یلدا

به اختلاف طبایع میان آهن و آتش
نهاد نِسبتِ اُلفت خلاف عادت اولیٰ

بر از شکوفه گل از غنچه شاخ از شجر آرد
زِ سنگ آتش و از خاک آب و چشمه زِ خارا

زِ کوه لاله برویاند از زمین گل و نسرین
سمن زِ خاک شقایق زِ ناف صخرهٔ صَمّا

زِ دشت کوه دماند به قطره لاله و سُنبل
زِ ابر تیره فشاند به باع ژاله ی بِیضا

گهر به گوش صدف پرورد زِ قطرهء باران
زِ کان عقیق در آرد زِ بحر لؤلؤ ٕ لالا

زِ نطفه جانور از مُنج انگبین شکر از نی
زِ ناف مُشگ خُتن وز تُراب عَنبر سارا

مصوّری که بهر آن هزار شکل عجیبی
برون زِ کتم عدم آورد به عرصهء دنیا

کسی به دیده ندیده علائمش همه دیده
که هست از همه عالم نهان و بر همه پیدا

دلیل هستی او هر چه در عوالم امکان
گواه قدرت او هر چه در تمامی دنیا

عیان زِ اُنفس و آفاق صنع صانع بی چون
زبان هستی اشیا به هستیش همه گویا

منزّهی که نه جسمی است نه عرض نه مرکّب
در زمان و مکان زمین نه عالم بالا

زِ انتقال زَوال و حُدوث و نَقص منزّه
زِ جسم و صورت و شبه و نظیر و مثل مبرّا

زِ فهم و عقل و قیاس و گمان و وهم و تخیّل
بری زِ چون و چرا و زِ کمّ و کیف معرّا

بلی به هستی نقاش پی زِ نقش توان برد
اثر زِ عین مکاشف بنا به صنعت بنّا

چه ابر و بحر و چه خاک و چه باد و آب و چه آتش
چه سنگ وریک جبال و چه درّه دشت و چه صحرا

چه جنّ و انس چه حُور و پَری فِرشته و غِلمان
چه وحش و طیر و چه مور و مَلخ چه پشّه و عُنقا

چه مهر و ماه چه انجمن چه ابر و رَعد چه گردون
چه قطره هیکل اجرام شکل هیئت اجزا

فَلک مَلک کند از واجب الوِجود حکایت
حَجر شَجر بود از حکمت حکیم اولا

رسول باطن قلبی دهد شهادت عقلی
که پیش اهل بصیرت بود ستوده و زیبا

که خود به خود نپذیرد نظام نظم دو عالم
به خویشتن نتوان کرد گرد گنبد مینا

دلیل عقلی و نقلی به صنع حضرت باری
زِ عقل و نقل فزونتر برون زِ حدّ و زِ احصا

علاوه از حُجَج انبیا زِ بَدو الی خَتم
نکرده روی زمین خالی آن یگانهء یکتا

رئیس سلسلهء انبیا و ختم نبیّین
حبیب حقّ سند اصفیا مخاطب لولا

رسول اشرف و اکرم بهین سلالهء آدم
نَبیّ اوّل و خاتم زِ حِیث صورت و معنا

نَبیّ امّی و مکّی و ابطحی و تهامی
زکیّ و اطیب و انجب صفیّ و اجمل و ازکیٰ

مه سپهر رسالت ضیا ٕ شمس نبوت
مفاد آیهء رحمت مراد لفظ فَتَحنا

زِ جاه و مرتبه مسند نشین تخت لَعُمرک
زِ عشق کامله رَفرَف سوار لیلة الاسرا 

پیمبری که زِ نعلین او شد عرش مزیّن
نهاد در شب معراج چون به عرش برین پا

صعود کرد از این خاکدان به عالم علوی
عروج کرد زِ فرش زمین به عالم بالا

نمود طِیّ حجابات و از سموّ سماوات
گذشت و کرد گذر بر فراز عرش مُعلّا

وزان رسید به جایی که پیک وحی فرو ماند
دگر به سیر عروجش نماند طاقت و یارا

زِ سدره شد به مقامی که بود صدر تقرّب
گذر نمود به جایی نبود جای بدان جا

نمود سیر به ملکی که بُود عالم لاهوت
رسید تا به سرا پردهء دنی فتدلّیٰ

به عالمی شده کانجا میان واجب و ممکن
دو قوس دایره مابین امر ماند او ادنیٰ

به کاخ لَمَع اللهِ راه جست وز آن ره
زِ نفی لا بدر آورد سر زِ محفل الّا

هزار کلمه زِ اسرار غیب علم لدنّی
بدون واسطه از حقّ به سینه اش شده القا

نبی مشاهده فرمود پرده ای که به گوشش
زِ پشت پرده بر آمد تکلّمی فَرح افزا

صدای شیر خدا از پس حجاب به عینه
درآمد از لب معجز بیان حضرت مولا

پس از معاودت از محضر جلال پیمبر
نزول کرد زِ مِعراج شد به منزل و مأوا

علی الصّباح شه اولیا به خواجهء عالم
خبر زِ قصّهء معراج داد و گفت هنیئاً

به هر مقام و حجابی رسیده بود گذشته
زِ هر چه سیر نموده قدم نهاد به هر جا

حدیث پرده و نقل صدا نمود سراسر
حجاب پرده زِ اسرار کشف کرد سراپا

به حیرتم که شنید از کجا هنوز رَسولش
خبر نداده به تفصیل یا اشاره و ایما

بلی نبیّ و ولی نور واحدند که هر یک
جدا به عالم ظاهر زِ هم یکند به معنیٰ

حدیث لحمک لحمی گواه شاهد مطلب
به صدق جسمک جسمی دلیل و مقصد و دعوا

دو صورتند زِ یک نور نورشان به حقیقت
زِ نور حضرت عزّت ظُهور کرده تَجلّا

علیست نفس پیمبر وَلیَّ حضرت داور
شفیع عرصهء محشر وَلیِّ و والی و والا

کلید گنج سعادت درِ خزانهء رحمت
مقیم صدر سراپردهء ولایت عظمیٰ

اَخ الرسول و زَوجُ البتولِ والَدِ السبطَین
اَب الائمّه امام الوریٰ علی اَسد الله

علی ست سطح حیات بقا و نقطهء توحید
علی ست قطب نجات و فلاح آیهء کبرا

صفات حقّ مثل ذُوالجلال مظهر بی چون
ضمیر قول خدا جلّ شأنه و تعالی

و اِنّهُ لَعَلیُّ حکیم حصر بنامش
به ضمن آیهء امّ الکتاب لفظ لدینا

سراج انور و به در و منیر و نور هدایت
صراط اقوم و منهاج شرع اَنور بِیضا

کتاب محکم و منزل به مجملی نه مفصّل
بنام اوست مسجّل به فضل او شده طُغرا

روان روح ولیَّ نَعم وسیله ی هستی
نظام عالم و اندازهء شریعت غرّا

گهی به صورت ظاهر گهی به عالم باطن
نه آشکار و نه پنهان نه در حضور و نه اِخفا

مثال روح مجرّد بسان جسم مصوّر
نهان به باطن اشیا عیان زِ عکس مرایا

بُود به تحت ثریٰ گاهی از نزول مقامش
بُود گهی زِ صعودش مکان به اوج ثریّا

به انبیا همه سرور به اولیا همه برتر
به اوصیا همه مِهتر به اصفیا همه مولا

شجاع عرصهء صولت دلیر بزم شجاعت
نهنگ بهر صلابت هژبر پیشهء هیجا

به عزم رزم چو گیرد به دست تیغ دو پیکر
شود زِ هیئت تیغش دو نیمه پیکر جوزا

به گاه پویه چو راند فَرس به عرصه میدان
سمند اَشهب گردون به پویه گردد و پویا

به رزمگاه چو پیچد عنان زِ گردش جولان
فلک بماند حیران سپهر واله و شیدا

شعاع شعلهء شمشیر تیز زِ آتش قهرش
شرار هستی کفّار برق خرمن اعدا

بروز جنگ برد چنگ چون به تیغ برد رنگ
زِ روی خصمش افتد زِ بیم لرزه بر اعضا

اَجل به پهنهء رزمش کند شتاب به هرسو
فتد به خون تن اعدا نگون به شکل مُقوّا

قدر به درگه او بنده وار گوش به فرمان
قضا غلام درش انتظار صورت فتویٰ

چه نسبتی است شها مُمکنات را به وجودات
کنند فیض زِ جود تو مُمکنات تمنّا

توئی معلم جبریل قبل از آنکه نبودی
وجود آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

به فوق عرش سماوات امر تو جاری
به تحت صخره و اعماق ارض حُکم مُجرا

ملک به آدم خاکی نمود سجده زِ آدم
غرض تو بودی و ای ملتجی به ذات توانا

دم تو بود که عیسی دمید روح به قالب
نمود مردهء صد ساله را زِ یمن تو احیا

تویی که عکس جمالت نموده جلوه زِ یوسف
عنان صبر به یک ره زِ دست داد زُلیخا

مکن (حقیر)  زبان آوری که همچو توئی را
چه نسبت است به مداحی شهنشه بَطحا

اگر نه لطف خفیّ تو بود شامل حالم
شدی چگونه میسّر که مدحتت کنم اِنشا

به یک اشاره ات از دل هزار عُقده گشاید
به یک توجهت آسان شود هزار معمّا

به یک تعرّضت اِبلیس شد رجیم زِ درگه
به یک تفضّلت اِدریس شد به جنبهء دریا

چه باک غرق گناهیم چو حُبّ توست پناهم
دگر پناه نخواهم به غیر حصن تولّا

به هر دو کون امیدم بود به فضل عطایت
زِ هول حشر نترسم و ما اَخافُ فَتُرجیٰ

  • چهارشنبه
  • 17
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:20
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران