چون دیده آن طفل به راس پدر افتاد
زد دست الم بر سر و از غم به سر افتاد
از واقعه آن سر خونین چو خبر شد
هوش از سر او رفت و زِ خود بی خبر افتاد
آمد چو به هوش از دل پر درد زد آهی
کز شعله اش آتش به همه خشک و تر افتاد
من بودم و لطف تو و صد گونه عزیزی
چون شد که تو را دختر خود از نظر افتاد
گردیده کنارم همه چون دامن گلچین
از دیده به دامان من از بس گهر افتاد
از ضعف سرم بر سر زانوست همه روز
در شام زِ بس قُوتِ شبم بر سحر افتاد
بنمود چو با راس پدر راز دل خویش
بنهاد لبش بر لب و از پای در افتاد
فریاد از آن لحظه که خاموش شد آن طفل
سر از سر این سینه زارش به بر افتاد
گفتار تو (جودی) به معانی است مطوّل
هر چند بیان تو بسی مختصر افتاد
- شنبه
- 20
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 16:29
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه