طشتِ طلا و چوب و لب و آیه و شراب
خاکستر و غُبارِ رَه و خون و آفتاب
در حیرتم که از چه نرفتی زمین فرو
ای وای من چگونه نشد آسمان خَراب
در پای طشت، دخترِ زَهرا نریز اَشک
هرگز کسی نریخته در بَزمِ مِی گُلاب
لب ها، تَرک تَرک زِ عطش، روی هر لبی
انگار نُقطه نُقطه نوشته است، آب آب
آوای وَحی و حنجرِ خشک و لب کبود
دیگر به او کنند، چرا خارجی خطاب؟
با آن گلوی غرقه به خون، طشت گریه کرد
بر آن لب و دهن، جگرِ چوب شد کباب
بر چرخ رفت شیونِ هشتاد و چار زن
انگار بود دیدهء آن سنگ دل به خواب
ای آسمان سؤال من این است، دیوها
بازوی حور را، زِ چه بستند در طناب؟
با لطف بی حساب پیمبر، به اُمّتش
و الله شد به عترتِ او ظلمِ بی حساب
(میثم) یزید چوب زند بر لبِ حسین
این صحنه را چگونه تماشا کند رباب؟
- شنبه
- 20
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 17:4
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
محمدحسین رام