خسروا گوشه چشمی به منِ بی سر و پا کن
سوی دِل سُوختگان یک نظر از بهر خدا کن
نَفس نگذاردم اِی شَه که به اِخلاص بکوشم
مِنتی جانِ مرا از ستم نَفس رَها کن
حَل نشد مشکلِ دِل بر اَثر نَفس پَرستی
حَل آن را تو حَوالت به کَف و عُقده گشا کن
آخر اِی اَبر سَخا آب زن این نارِ هوایم
تنِ خاکی مرا خاکِ درِ اَهلِ وَفا کن
کرده ام گُم رَهِ وصلِ تو من اِی کَعبهء مقصود
رحمی این خستهء گم گشته به خود راهنما کن
آوخ آوخ که برفت از کَفِ من عمر به باطل
هُمتی دردِ من از داروی توفیق دَوا کن
خون شد آخر دلِ (حیران) و خود از دیدهِ بُرون شد
از رهِ لطف شَها یک نَظری سوی گدا کن
- یکشنبه
- 28
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 17:7
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سید محمد حسن میر جهانی
ارسال دیدگاه