ای حریمِ مدفنت دارُالاَمانِ مؤمنین
بارگاهت کعبهء آمالِ اربابِ یقین
گَرد افشانِ رواقت جنبشِ بالِ مَلک
آستان روبِ جلالت شهپرِ روح الاَمین
ره زِ کویت هر سحر گه می کند بادِ جنان
کز غبارش توتیا ساید به چشمِ حورِ عِین
تا شود از چشمهء فیضت نصیبش جرعه ای
چرخ دارد در کف از خورشیدِ، زرّین ساتکین
در جمالِ آسمانی نورِ حقّ داری عیان
نی عجب گر سایه از ذاتت نیفتد بر زمین
اِی مفادِ اسمِ اَعظم، رمزِ نامیت
هست صد مُلکِ سلیمانی تو را نقشِ نگین
نیست روز و شب، ضیاء و ضوء، بَل با صد نیاز
مِهر و مَه سایند با ذلّت به درگاهت جَبین
نقشِ توقیعِ جلالِ ذاتِ بیچونِ تو را
در ازَل زد خامهء حقّ، رَحمة للعالمین
شد زِ زنگارِ ستم آئینهء دل تیره گون
ای تو دستِ دادِ حقّ، دستی برآر از آستین
خشکسالِ عَدل و اِنصاف است اِی ابرِ کَرم
وقتِ آن باشد که ریزد بارشِ ماهِ مَعین
اِی همای معدل، بگشای بالِ رحمتی
از همه عالَم بساطِ کینه توزی باز چین
جوششی اِی بحرِ اِحسان و کَرامت تا مرا
همچو (عابد) پُر شود دامن زِ دُرهای ثَمین
- دوشنبه
- 29
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 15:53
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد عابد
ارسال دیدگاه