ثَنا باد بر جانِ پیغمبرش
مُحَمّد فرستاده و بِهترش
که بُد بر درِ دینِ یَزدان کِلید
جهان یکسر از بهرِ او شد پدید
بدو داد دادار پیغامِ خویش
به پیوست با نام او نامِ خویش
زِ پیغمبران او پَسین بُد درست
ولیک او شود زنده زیشان نَخست
یکی تَن وِی و خلق چندین هزار
بُرون آمد و کرد دین آشکار
ببرد از همه گُویِ پیغمبری
که با او کسی را نَبُد برتری
خبر زآنچه بُگدشت یا بود خواست
زِ کس ناشنیده همه گفت راست
به یک چشم زد از دلِ سنگ خواست
به مُعجز بر آورد نُوبر درخت
دلِ دُنیی از دِیو بی بیم کرد
مهِ آسمان را به دو نیم کرد
زِ هامون به چرخِ بَرین شد سوار
سخن گفت بر عَرش با کِردگار
گهِ رَستخیزِ آبِ کُوثر وِراست
لَوا و شَفاعت سراسر وِراست
مَر اَندامش اِیزد یکایک سُتود
هنرهاش را بر هنر بر فروزد
ورا بُد به معراج رفتن زِ جای
به یک شَب شدن گردِ هر دو سرای
مه از هر فرشته بُدش پایگاه
بر از قاب قُوسین به یزدانش راه
سِرافیل هم رازش و هم نِشست
بُراق اسب و جِبریلِ فرمان پَرست
همی دون برِ ساقِ عرش است نام
نَبی مُعجز او را زِ اِیزد پیام
به چندین بزرگی جهاندارِ راست
بدُو داد پاک این جهان او نخواست
نمود آنچه بایست هر خوب و زشت
رهِ دوزخ و راهِ خُرّم بهشت
چنان کرد دین را به شمشیرِ تیز
که هزمان بُود بیش تا رَستخیز
زِ یَزدان و از ما هزاران درود
مَر او را و یارانش را بر فُزود
- دوشنبه
- 29
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 16:9
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه