• شنبه 15 اردیبهشت 03


حضرت علی(ع) -(ای سوادِ عنبرین فامتِ سُویدای زمین)

509

ای سوادِ عنبرین فامتِ سُویدای زمین
مغزِ خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین

موجه ای از ریگ صحرایت صِراط اَلمُستقیم
رشته ای از تار و پودِ جامه ات حُبل اَلمتین

غنچهء پژمرده ای از لاله زارت شمعِ طور
قطرهء افسرده ای از زَمزَمت دُرّ ثمین

در بیابانِ طلب یک العطش گوی تو خضر
در حریمِ قُدس یک پروانه ات روح الاَمین

مصرع برجسته ای دیوانِ موجودات را
از حَجر اینک نشانِ انتخابت بر جَبین

میهمان داری به الوانهای نعمت خلق را
چون خلیل الله داری هر طرف صد خوشه چین

طاقِ ابروی ترا تا دستِ قدرت نقش بست
قامتِ افلاک خم شد، راست شد پشتِ زمین

مردمِ چشمِ جهان بینِ سپهرِ اخضری
جای حیرت نیست گر باشد لباست عَنبرین

شش جهت چون خانه زنبور پر غوغای توست
کهکشان از نوش خندِ توست جوی انگبین

عالمِ اسباب را از طاقِ دل افکنده ای
نیست نقشِ بوریا در خانه ات مَسند نشین

تا به کف نگرفته بود از سایه ات رَطل گران
در کشاکش بود از خمیازه رَگهای زمین

با صفای جبههء صاف تو از کم مایگی
چون دروغ راست مانندست صبحِ راستین

آب شوری در قدح داری و از جوشِ سَخا
می کنی تکلیف خلقِ اولین و آخرین

از ثباتِ مقدمِ خود عُذر خواهی می کنی
پای عصیان هر که را لَغزید از اهلِ زمین

روی عالم را زِ برگ لاله داری سرخ تر
گر چه خود چون داغ می پوشی لباسِ عَنبرین

بوسه در یاقوتِ خوبان دارد آتش زیرِ پا
بر امید آن که خُدامِ ترا بوسد زمین

گردِ فانوس تو گشتن کارِ هر پروانه نیست
نقش دیوارست اینجا شَهپرِ روح الاَمین

تا زِ دامن گیریت کوته نماند هیچ دست
می کشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین

هر گنهکاری که زد بر دامنِ پاکِ تو دست
گردِ عصیان پاک کردی از رُخش با آستین

ساغرِ لبریزِ رحمت را تو زَمزَم کرده ای
چون به رحمت ننگری در سینه های آتشین؟

تا به روی خاکِ تر دامن نیفتد سایه ات
پهن سازد هر سحر خورشید دامن بر زمین

تا شبستانِ فنا جایی ناستد چون شرر
گر به روی آتشِ دوزخ فشانی آستین

اَنبیا چندین چه می کوشند در تعمیرِ تو؟
گنجِ رحمت نیست گر در زیرِ دیوارت دَفین

در هوای حُسنِ شورانگیزِ آبِ زَمزَمت
جمله از سر رفت دیگِ مغزهای آتشین

نیستی گر مُهردارِ رحمت پروردگار
چون نگین بهرِ چه داری این سیاهی بر جبین؟

هست اِسماعیل یک قربانی لاغر ترا
کَز نمِ خونش نکردی لاله گون روی زمین

گر زبانِ ناودانت چون قلم می داشت شَق
پاک می شد از غبارِ معصیت روی زمین

تا درِ تکلیف بر روی جهان وا کرده ای
در پسِ درمانده است از شرم، فردوسِ برین

در حریمِ جنت آسای تو اَهلِ دید را
در نظر می آید از هر شمع جوی اَنگبین

ناودانِ گُوهر اَفشانت زِ رحمت آیه ای است
از حریمِ لطف نازل گشته در شاُنِ زمین

گر نه اِی روشنگرِ آیینهء دلها، چرا
جامه و دست و رُخت پیوسته باشد عنبرین؟

ایمن اند از آتشِ دوزخ پرستاران تو
حقّ گزاری شیوه توست ای بهشتِ هشتمین

غفلت و نسیان ندارد بر مقیمانِ تو دست
بر نچیند دانه ای بی ذِکر مرغی از زمین

هیچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن
چون درِ رحمت نداری گر چه دربان در کمین

می زنی یک ماه دامن بر میان در عرض سال
می دهی سامانِ کارِ اولین و آخرین

هیچ تعریفی ترا زین بِه نمی دانم که شد
در تو پیدا گُوهرِ پاکِ امیرالمؤمنین

بهترینِ خلق بعد از بهترینِ اَنبیا
اِبنِ عمِ مصطفی دامادِ خیرالمرسلین

تا اَبد چون طفلِ بی مادر به خاک افتاده بود
ذُوالفقار او نمی برید اگر نافِ زمین

خانهء زنبورِ دل بی شَهدِ ایمان مانده بود
گر نمی شد باعثِ تعمیرِ او یَعسوبِ دین

تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان
تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین

در زمانِ رحمتِ سرشارِ عصیان سوزِ تو
مَدّ آهی می کشد گاهی کرام الکاتبین

نقطه بسم اللّهی فرقانِ موجودات را
در سوادِ توست علمِ اولین و آخرین

شهپرِ رحمت بُود هر حرفی از نامِ علی
این دو شهپر برد عیسی را به چرخِ چارمین

سرفراز از اولِ نام تو عرشِ ذُوالجلال
روشن از خورشیدِ رویت نرگسِ عین الیقین

چون لباسِ کَعبه بر اَندامِ بُت، زیبنده نیست
جُز تو بر شخصِ دِگر نامِ اَمیرالمؤمنین

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران