تضمین از فروغی بسطامی
گفت شاهِ تشنه کامان بر سرِ میدانِ عشق
بر سرِ بازارِ جانبازان منم سلطانِ عشق
وه چه خوش لذّت بُود در بادهء رخشان عشق
بس که بنشسته است تا پر بر تنم پیکانِ عشق
طایرِ پَران شدم از طایرِ پَرانِ عشق
هر که را نبُود هوای درگهِ جانان بسر
هرگز از معشوقهء جانی نگردد با خبر
نیست این فیضِ شهادت لایقِ هر بی بصر
گوشهء ابروی معشوقت نیاید در نظر
تا نریزد خونت از شمشیرِ خون افشانِ عشق
تا نگردی آشنا رویت زِ خون تر کی شود
روی نامحرم قرینِ روی دلبر کی شود
جسم نالایق فرازِ تخت و افسر کی شود
تودۀ خاکسترت گوگردِ احمر کی شود
تا نسوزد پیکرت در آتشِ سوزانِ عشق
صبر و طاقت پیشه کن ای زینبِ حسرت نصیب
بعد قتلم چون بمانی اندر این صحرا غریب
عازمِ کوی لقایم نیست هنگامِ شکیب
یا که لب را تر کنم از بادهء وصلِ حبیب
یا که سر را می گذارم بر سرِ پیمانِ عشق
هاتفی می گفت از نزدِ خدای ذُوالمنن
کای قتیلِ تیغِ عدوان با دو صد جور و محن
نیستی آگه چه مقصود است از جان باختن
سرَّ سرگردانی خود را نخواهی یافتن
یا نگردد تارکت گوی خم چوگانِ عشق
گفت (صامت) از غمِ دل کس هم آوازم نشد
سیلِ خوننین شرمسار از چهرهء زردم نشد
دلبر آگه از درونِ دردِ پر دردم نشد
از طبیبان هم (فروغی) چارهء دردم نشد
جان من برلب رسید از دردِ بی درمانِ عشق
- دوشنبه
- 29
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 16:51
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
صامت بروجردی
ارسال دیدگاه