ما که خود را بصفِ مردمِ دانا زده ایم
پشت و پا بر همه آرایش دنیا زده ایم
هرچه داریم همه نعمتِ آل الله است
تکیه بر طنطنهء عالمِ مَعنا زده ایم
پیروِ مکتبِ دینیم و به سر شورِ ولا
دلِ چون قطرهء ناچیز بدریا زده ایم
سخنم مدحِ امامِ حسن عسکری است
چنگ بر دامنِ آن وارثِ طاها زده ایم
حجّتِ یازدهم مظهرِ آیاتِ خدا
طبلِ شادی همه جا زان شه والا زده ایم
شمعِ مهرش کند از شعشعهء نورِ کمال
خیمه در ساحت آن زادهء زَهرا زده ایم
می کند چرخ تمنای زمین بوسی او
دست بر حلقهء دربارِ وی اینجا زده ایم
با صفا از قدمش سوسن نسرین در دشت
زان نظر سر همه بر دامنِ صحرا زده ایم
بلبلانند که با غل غله خوانند سرود
کفِ شادی بهمین قصد سراپا زده ایم
غافل از منصبِ وی معتمد عباسی
در غمش سینه به صد شورش و غوغا زده ایم
دگر امروز (علومی) سخن از غصه مگو
پرچمِ شوق که با قصدِ تولا زده ایم
- سه شنبه
- 30
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 19:41
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
علومی تبریزی
ارسال دیدگاه