دل که شود طالب افشاگری
نیست قلم در پی اخفاگری
یاور دل گر نشود دلستان
دل نکند دعوی رَطبُ اللّسان
دل که کند دعوی رطب اللّسان
باید از او وام کند صد زبان
چونکه کند وام از او صد زبان-
گسترهء هر یک از آن صد جهان-
نفخه رسان روح الامین بایدش
مستمعان ماه و زمین بایدش
جوهر اسود بُوَد از چشم حور
دفتر قرطاس بُوَد جنس نور
یک قلم از سدرهء طوبی سرشت
حامل آن لاله وشان بهشت
کاتب آن مردی از انصار حق
موسیِ عمران نسب و یار حق
تا که کند مدحت عیسی دمی
مدحت احیاگر صد مریمی
این چه مسیحست؟ نپرسی زمن
تا که دهم دادِ بیان سخن؟
جمله زبان گشته ام ای هوشیار
گوش شو از پای به سر گوش دار
آنکه کنم رشک بیان کردنش
با دل و جان وصفِ عیان کردنش-
خادم او فوج زنان جهان
چاکر درگاه جلالش مکان
افصح نسوان فصاحتْ نصیب
وارث دُر از لب دخت حبیب
مادر غم خواهر صلح و قیام
نجل نبی دختر فخرالانام
زادهء عشق و هنر و اهتمام
زاد وفا زاد حیا خیر تام
شیرخور سینهء مادینه شیر
نایب غرّان یل شیرگیر
دختر عالی گهر و فخر مام
#فخر_پدر، #زینب_والامقام
نور ستاننده ز اهل کِسا
نور فشاننده به کلُّ الوری'
تسلیت خاطر قطب زمین
حلقه ای از سلسلهء یا و سین
گفته چنین حجت حقّ زَمَن
رو تو علیک شنو زَالفاظ من
وه که دو صد مریم والا صفت
معتکف زلف چلیپا صفت
معجر او تار ز عصمت گرفت
هم به یقین پود ز عفّت گرفت
خلوتیان حرم کبریا
توشه برِ عفّت از آن مه لقا
راز نهان اظهر بینای او
سرّ ازل جمله هویدای او
علم ابد در دل دریائیَش
حلم و عمل در ید بیضائیش
خطبه گر دولت عشق و امل
خوشه بر از خرمن نطقش ملل
تا ز پدر جرعهء نایاب خورد
زآب بیان خرمن دین آب خورد
ماحصل رنج تمام انبیا
گر نبُدی همت او بُد هبا
رایت دین از هممش استوار
دولت دین از نفسش برقرار
آب بَرِ آبِ رخِ زانیان
باد کُنِ حشمتِ شیطانیان
آتش ویرانگر رسوائیان
خاک کَنِ مدفنِ سودائیان
مصقلهء خاطر آورگان
چاره گر چارهء بیچارگان
شمع صفت سوخته از درد دوست
گفته دلم آتش سودای اوست
آتش عشقست سراپای من
آبِ صفا قطرهء لالای من
نکته شنو از من جادو سخن
مات شو ای عقل همه مرد و زن
ترسم اگر رازشکافی کنم
در نظرت بیهده بافی کنم
این نکنم گویم و سرّش مخواه
گوش کن و خواه ز لطف الاه
دین که مسیحست به جسم جهان
زنده کند از نفسش جانِ آن
ثار خدا کوست مسیحِ مسیح
زنده کند از نفسش این فصیح
گشته از این روی شریک عظیم
روح و روان داده به عظم رمیم
گفته سما گفته زمین همچنین
از دل و جان با دل و جان اینچنین
بار امانت که تو کردی قبول
پشت جبل گر بنهندش فُحول
خم شود آن قامت بالا بلند
پاشد و گردد همه تن بند بند
نیست در این کهنه رباط فنا
چون تو یکی واصل شهر بقا
نیست در این لاله ستان کشتزار
لاله دلی چون تو یکی داغدار
داغ تو حاشا که شود فهم من
داغ نهد داغ تو در هر سخن
داغ تو ایوای نیاید به گفت
لعل چُنین را که تواند که سفت؟
داغ تو دیوانه کند عقل را
داغ تو الکن بکند نقل را
داغ تو افزون ز همه داغ هاست
داغ تو را نوحه گران راغ هاست
هر که در این ره نبرد ره بدو
راه نرفتست یقین کو به کو
زانکه اگر نقطه بُوَد ثار عشق
دایره سان است به پرگار عشق
زینبیان تا به ابد زنده باد
دولتشان دولت پاینده باد
هر که از او ساغری از غم گرفت
جام دلش خون دمادم گرفت
راه فراگیر ز نایش نی است
نغمهء او زانکه عراقی پی است
حیف از آنروز که آن مه جبین
دید در آن عرصه گه عشق و کین
موکبیان جمله جلودار او
تاج بنین یار و مددکار او
تا که قدم رنجه کند بر زمین
گوشه کند پا و قد آن مه جبین
طلعت نورانی نور نخست
سبط نخستین ز پور نخست
گشته یمین گشته یسار از کنار
تا که کند خدمت آن باوقار
داد از آنروز که بر نوخطان
نوحه سرا بود ز اعماق جان
هین چه بگویم من از آن نوحه گر
نوحه گری یافت از او عزّ و فر
خاص کُنِ نوحه سرایان عشق
نغمه ده بلبل دستان عشق
هر که از او نغمه سرایی گرفت
گر بشود مرغ جهان نی شگفت
نغمهء او بعدِ هزار اند و سال
نغمه گران را بکند لالِ لال
نغمه سرا بود ولیکن به صبر
حافظِ دین بود از آن صبرِ صبر
صبر و سخن را که گره زد بهم
حافظ دین آمد و هم متّهم
صبر و سخن را به هم آمیخت او
تا که بشد حافظ ادیان هو
حافظ دینست به نطق و بیان
حارس شرعست به صبر عیان
صبر عیان شمس عیان جهان
صبر نهان چیست؟ چه دانم از آن
صبر نهان نیست عیان بر کسان
صبر نهان مرضیه داند بدان
مرضیه چون عصمت ذات خداست
نائبه اش حضرت امّ البلاست
خواهی اگر شرح همین ماجرا
رو تو نگر بر صُحُفِ ما مضی'
#ذهنیِ #سائل بُوَدش خاتمه
شرح سخن گفته به #یافاطمه
عصمتیان درک کنند این مقال
نیست سخن را دگر اینجا مجال
مُهر بزن گنجهء شعرت #نگین
فاش مکن گوهر عفّت #نگین
- سه شنبه
- 30
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 21:35
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مختار وطن پرست
ارسال دیدگاه