کِی میرسی به این دلِ وحشی اَمان دهی
رَه را برای گُمشدگانت نشان دهی
کِی میرسی که چشمِ تَرم انتظارِ توست
تا بر دلِ شکسته و زارم توان دهی
باز آی ، ای بهارِ پُر از شُورِ زندگی
تا بر وجودِ باغِ خزان دیده جان دهی
بر شاخ سارِ خشکِ درختِ اُمیدِ من
بارِ دگر لطافت و ذُوقِ جِنان دهی
کِی میرسی که باز کنی قید و بند را
سَهمی به هر پرنده از این آسمان دهی
در خوانِ لطفِ خویش به دستِ کرامتت
بر هر کسی هر آنچه که خواهد همان دهی
چشمِ ترم بیادِ شما نُدبه خوان شده
باید به شوره زارِ دل آبِ روان دهی
تا آسمانِ وصلِ تو پرواز می کنم
امشب اگر به توسنِ طبعم عنان دهی
از باده خیال تو (مدهوش) می شوم
یک شب اگر بخواب رُخت را نشان دهی
- چهارشنبه
- 31
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 12:38
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد هوشمند
ارسال دیدگاه