جام بگردان به صفا ساقیا
مست بکن اهل وفا ساقیا
باده از آن ساغر والا بده
ساغر والای تولّا بده
ساغر عاری ز همه رجس و زشت
ساغر سرمست کُنِ صد بهشت
ساغر آتش صفتِ لعل گون
آنکه شده مست از آن کاف و نون
ساغری از میکدهء مرتضا
آنکه شده ساقی جام بقا
ساغر او دین من ایمان من
خرد کُنِ ساغر کفران من
کافرِ کافرمنشان وِیَم
مومن مستانهء جام مِیَم
سینهء سیناطلبان ولا
مستی خود جوید از آن مه لقا
مستی ما را دو سه ساغر کم است
خُمّ بده آنرا که بُوَد مِی پرست
مِی نبُود غیر عطای جلی
ساغرِ حق باده و جام علی
جام اگر جام میِ مرتضاست
جام دگر عین خمار و بلاست
ساغر مردان ز علی پرجلاست
ساغر او ساغر قالوا بلاست
ای علی ای ساقی جام نخست
ای که بُوَد مِی ز تو کارش درست
ساغر چشمان تو ما را بس است
بادهء آن دم به دمش نورس است
آنکه ز چشمان تو ساغر گرفت
مستی او نشئهء دیگر گرفت
مست کن از ساغر چشمت مرا
ای به فدای میِ تو ماسوا
جرعه کش بادهء حیدر شدم
رند جهانسوز قلندر شدم
حیدریان راهروان حقند
آن دگران سامری و ناحقند
نغمهء دل دم به دمش یا ولیست
یاعلی و یاعلی و یاعلیست
والی والاست ز ربّ ِ جلیل
ای به فدایش دل و جان خلیل
(داشت خلیل ار دو هزار اسمعیل
بر در پاکش بنمودی قتیل)
همّت اگر بدرقهء راه تست
خانقهت بارگه شاه تست
خانقهت قُبّهء شاه نجف
هو علی و هو علی و لا تَخَف
او صنم و جان منش بت پرست
بِه كه نباشم چو کسان خودپرست
قبلهء من کعبهء من روی اوست
شاهی من بندگی کوی اوست
حمد خدا را که شدم بنده اش
همچو سرشتم که بُدم بنده اش
دیدهء والاست یقین دیده ات
منظر حیدر بُوَد ار دیده ات
بالله اگر شاه جهان مرتضاست
جمله شهان بندهء او مطلقاست
شاه اگر حضرت شاه ولاست
شاعر دربار شدن فخر ماست
غیر علی شاه ندارد جهان
جمله شهان بر در او چون سگان
غیر علی نیست در این کن فکان
جلوهء اکمل به رخ لامکان
عالی اعلاست علیِّ علی
آنکه خدا گشته ز رویش جلی
خاص ترین گوهر بحر ولا
والی والای حبیبِ خدا
مدحت مولاست نه کار کسان
همچو منی شاعرک بی نشان
ذات علی حضرت یزدان ستود
مُرضی حقست که فرقان ستود
کُنهِ علی را بجز از لایری'
کس نتوان دید ز کلّ الوری'
هر صفتی را که خدا شد قرین
بلکه صفت گشته به ذاتش عجین_
مظهر اکمل بُوَدش از صفات
جلوه گری کرده در او عینِ ذات
ذات خدا را که کسانش ندید
چشم علی در همه حالش بدید
پرده اگر پرده درش شد علی
مسِّ علا کرده به لفظ جلی
این بشرست ای حق والا صفات؟
یا که تویی آمده چون بحرِ ذات؟
نی، تو خدائی و علی بنده است
بندهء چون حضرت پاینده است
چونکه همه میرد و گردد فنا
نیست کسی غیر علی در بقا
صادر اول علی و احمدست
فانیِ آخر دو شه امجدست
فانی ذاتند به کُنهِ صفات
عینِ خدایند به اوصاف ذات
نیستی از هستی او گشته هست
هستی او هستی هر رسته هست
هر چه (نگین) در دل این خاک هست
ذرّه ای از مقدم آن پاک هست
- چهارشنبه
- 31
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مختار وطن پرست
ارسال دیدگاه