ای عکس تو در آینه ی چشم تر من
ای در شب تاریک، فروغ سحر من
پژمرده گل روی تو از صرصر بیداد
گوئی که خزان ریخت همه برگ و بر من
باری که غم هجر تو بنهاد به دوشم
بشکست چُنان قامت گردون کمر من
با چرخ به ظلمتکده ی هجر تو هر شب
گویم چه شد ای چرخ! خدا را قمر من
من از گل پرپر شده جویم خبرت را
تا باد صبا چون به تو آرد خبر من؟
جائی ز تو خالی به جهان نیست به جانت
هر جا نگرم هست رخت در نظر من
چون شمع سراپا شوم آتش ز غم دل
هر گه به شبستان تو افتد گذر من
با جسم تو در خاک رود جان من آری
باید که بجویند ز خاکت اثر من
دیگر نه ز بعد تو مرا یار و انیسی
من هستم و سوز جگر و اشک تر من
گر سفله طبیعت نه، فلک از چه شکسته است
با سنگ جفا در صدف جان گهر من
در لانه ی مرغان حرم شعله سزا نیست
آتش به دل افتاد اگر سوخت در من
با شوق تو شاهین وفا بود به پرواز
افتادی و بشکست دگر بال و پر من
ای کاش خلیدی به دل دشمن دونت
خاری که شکستند خسان در جگر من
(عابد! ) رود این سوز درون رو به خموشی
دامن نزند عشق اگر بر شرر من
- یکشنبه
- 4
- مهر
- 1400
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد عابد
ارسال دیدگاه