ای ضامن آهو همۀ بود و نبودم
قربان تو و لطف و عطای تو وجودم
جان می دهم آقا! عوضش عشق عطا کن
در معامله ای یک طرفه طالب سودم
در بین محبان تو آلوده ترینم
شرمنده از اینم که مطیع تو نبودم
گه گاه تو را دیدم و نشناختم ای وای
صد حیف که آغوش برایت نگشودم
گاهی به سر سفره کنار تو نشینم
همراه تو ای شاه غذا میل نمودم
یا فاطمه می گویم و این اذن دخول است
راهم بده من سینه زن یاس کبودم
گفتم به شما شیعه اثنی عشرم، نه
از کودکیم گریه کن جدّ تو بودم
در صحن دو چشم من از آن روز که وا شد
با گریه و با اشک حسینیه بنا شد
ای حضرت سلطان بنگر حال گدا را
از من بخر این ناله و این اشک و بکا را
پر باز نکردی و کرم لا اقل آقا
وا کن به روی من یکی از پنجره ها را
ای دست شفا بخشی تو پنجره فولاد
انگار مسیح از تو گرفته است شفا را
این نقطۀ پایان محرم، صفر ماست
امضا بنما تذکرۀ کرب و بلا را
امروز، دو ماه است عزادار شمائیم
سخت است در آریم ز تن رخت عزا را
در روز سیه پوشی مان مادرمان بست...
....با دست خودش دگمۀ پیراهن ما را
امروز ولی نیست توقع که بیاید
باید که کند دفع خطر شیر خدا را
جز اشک ندارم به کفم، شاید همین اشک
خاموش کند دامن ام النّجبا را
امروز که از زهر، ز پا تا سرتان سوخت
انگار دوباره، پسِ در مادرتان سوخت
تو آمدی و بود عبا بر سرت آقا
خون بود سفیدی دو چشم ترت آقا
وقتی به روی خاک نشستی به گمانم
شد زنده تو را خاطرۀ مادرت آقا
ای لالۀ شاداب گلستان امامت
دست چه کسی کرد تو را پرپرت آقا
این کیست امامه به سرش نیست؟ جواد است
از راه دراز آمده تاج سرت آقا
شد موقع تحویل امانات امامت
دادی به پسر خاتم انگشترت آقا
صد شکر سر تو به روی دامن او بود
وقتی که کشیدی نفس آخرت آقا
چشم تو به ره ماند و نیامد به کنارت
در موقع جان دادن تو خواهرت آقا
تشییع شدی لیک نه در زیر سم اسب
گل بود که می ریخت روی پیکرت آقا
کِی با لب تشته سرت از پشت بریدند؟
یا پی انگشترت، انگشت بریدند؟
- چهارشنبه
- 13
- دی
- 1391
- ساعت
- 11:14
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه