امان از زهر انگور
نه تیر و دشنه خوردم نه طفل تشنه بُردم امان از زهر انگور
به تیـغ کینـه مُـردم ز نامـردان فسُـردم امان از زهر انگور
نه دل بر دون سپردم به حیله میوه خوردم امان از زهر انگور
******
نه تیری خورده بر چشمم، نه شمشیری به دستم
نـه در زیر عمـود کیـن ، جبینـم را شکستم
نه در باران سـر نیـزه ، بدن از هم گسستـم
ولی آتـش فتـاده در وجودم
که می سوزد تمام تار و پودم
ز خنجر بدتر است این زهر انگور
سر و رخساره از این رو کبودم
نه تیر و دشنه خوردم نه طفل تشنه بُردم امان از زهر انگور
******
نه طفل تشنه ای دارم، که داغش سینه سوزد
نه در منـزل صغیـری تا ، به راهـم دیده دوزد
نـدارم خیمـه تا دشمن ، از آن آتـش فـروزد
جـوادم آن عزیـز بی قرینه
کنـار اهـل بیتـم در مـدینه
اگر سوزد دلم در شعلة زهر
ولی یادش کنون دارم به سینه
نه تیر و دشنه خوردم نه طفل تشنه بُردم امان از زهر انگور
******
نه بر روی سنـان رفتـم ، نه در زیر کمـان ها
نـه بـر روی جگـر دارم ، فـراق نـوجـوان ها
نه خورشیـد عطـش تابـد ، به اوج آسمان ها
ولی در دست مـأمون پلیدم
که گوئی زیر شمشیر یزیدم
دوروئی نانجیبی کینه توزی
دمادم پیش این دون مایه دیدم
نه تیر و دشنه خوردم نه طفل تشنه بُردم امان از زهر انگور
******
نه غُل بر دست و پا دیدم ، نه شلاقی به رویم
نه سنگ و چوب و خاکستر ، به هر وادی به سویم
نه در پیـش دو چشمـم ، رأس بابا و عمـویم
گه رفتـن به یـاد نینـوا بود
به یاد کشته های سرجدا بود
بگو ای سروری این جمله بسیار
رضا بر داده های حق رضا بود
نه تیر و دشنه خوردم نه طفل تشنه بُردم امان از زهر انگور
******
- جمعه
- 9
- مهر
- 1400
- ساعت
- 12:27
- نوشته شده توسط
- نخل بی سر
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه