بر سر تابوت حسن جنگ شد
آه ، مدینه دلم تنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
آه که ازخون کفنش رنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
حکم معاویة دل سنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
زور و زر و حیله هماهنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
******
آه چه غمگین و غم آلوده ای؟
لحظه ای از فتنه نیآسوده ای
یا که نه انگار تو ای شهر غم
شهر رسول دو سرا بوده ای
ناله کنم نالة شبگیر ها
زور و زرِ لشکر تسخیر ها
آهِ دلم در پِیِ تابوت رفت
شد کفنش بوسه گهِ تیر ها
آه ، مدینه دلم تنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
******
شهر نبی بین دل تنگ مرا
آینة خورده به سنگ مرا
حیف نشد تا که ببینی دمی
قبضة شمشیرم و جنگ مرا
رسم عجیبی است کفن پوش را
درون تابوتِ سرِ دوش را
آن که سرِ دوش نبی بوده جا
تیر زنند پیکر خاموش را
آه ، مدینه دلم تنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
******
گر سخن صبر برادر نبود
صحبت آرامش خواهر نبود
پیشِ دلیران بنی هاشمی
لشکر مروان که لشکر نبود
بعد حسن منبر و محراب کو ؟
نور درخشندة مهتاب کو ؟
دوش نشین علی و فاطمه
رفت و دگر در تن من تاب کو ؟
آه ، مدینه دلم تنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
******
زور شده حاکمِ هر غائله
زر زده بر صفحة دل فاصله
آه چه محکم شده تخت ستم
حیله گری آمده در قافله
خاکِ بقیع مدفن دلدار شد
با تن بی جان حسن یار شد
سروری این جمله ز آینده گو
صحن حسن صاحب دربار شد
آه ، مدینه دلم تنگ شد بر سر تابوت حسن جنگ شد
******
- جمعه
- 9
- مهر
- 1400
- ساعت
- 13:0
- نوشته شده توسط
- نخل بی سر
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه